داستان نیمه بلند ادبی شین براری
نسخه مجازی شین براری
.
یکی از اپیزود های داستان کوتاه از مجموعه آثار کوتاه با نام کتاب دزد " از شین براری رو پست میزارم براتون. در ضمن اپیزود بعدیش هم در مطلب بعدی با شماره 17 و اسم اوهام سبز براتون پست میزارم که از همین کتاب و مجموعه هستش. مژگان احمدی موقر = یک ایلامی اصیل / ایرانی نجیب
متن این داستان را میتوانید در ادامه مطلب بخوانید.

حرکت از نو
در ابتدا چیز مهمی به نظر نمیرسید. به هر حال پوست هر کسی خشک میشود، به هر دلیلی. زیر چانهاش را هم نگاه کرد، نرم بود. پس حتماً سرما زده بود چون فقط پوست گردی صورتش خشک شده بود، مثل وقتی که اسکی میرفت. کرم مرطوبکننده را به صورتش مالید و موضوع را فراموش کرد.
♦♦♦♦♦♦♦
صبح فردا وقتی در دستشویی آب به صورتش زد، به محض تماس سرانگشتانش با صورتش حس کرد هنوز صورتش خشک است. نرم و با احتیاط حوله را روی صورتش فشار داد و باز کرم به صورتش مالید.
صبح روز سوم فکر کرد از کرم خوبی استفاده نمیکند، بالای میز توالت زنش رفت و از کرم مرطوب کننده او زد. چه بوی زنانهای داشت، حتماً در شرکت، همکارها سر به سرش میگذاشتند.
♦♦♦♦♦♦♦
روز چهارم، جمعه بود. میخواست قبل از حمام ریشش را بزند ولی پوستش دردناک شده بود. دید که کمی هم تیره شده است. زنش با نیشخند گفت: به خاطر کرمهایی است که استفاده کرده، باید در حمام به صورتش لیف بکشد تا سلولهای مرده پوست صورتش تمیز شود و بریزد. در حمام مرد با ترس و لرز لیف به صورتش کشید ولی آنطور که فکر میکرد درد نداشت. در آینه به خودش نگاه کرد، هیچ تغییری نکرده بود. وقتی از حمام در آمد زنش توصیه کرد دفعه بعد به صورتش کیسه بکشد! مرد فقط خندید.
♦♦♦♦♦♦♦
شنبه همکارانش گفتند بهتر است از هیچ کرمی استفاده نکند چون معمولاً بدتر میشود. بالاخره آن روز بعدازظهر به دکتر پوست مراجعه کرد، تمام مراجعین خانم بودند و از نظر مرد هیچ احتیاجی به دکتر نداشتند چون پوست دست و صورتشان در نهایت لطافت و زیبایی به نظر میآمد! وقتی نوبت به او رسید آقای دکتر که انتظار ورود یک زن جوان و زیبای دیگر را داشت کمی تعجب کرد. با بیحوصلگی ذرهبینی برداشت، نگاهی سرسری کرد و نسخهای نوشت.
♦♦♦♦♦♦♦
داروها ترکیبی بود و تا دو روز دیگر آماده میشد. مرد با نگرانی و بدون اینکه چیزی به صورتش بزند از جلوی آینه کنار رفت و با بیمیلی رهسپار محل کار خود شد. در آنجا دست و دلش به کار نمیرفت. چند بار به دستشویی اداره رفت تا مطمئن شود که صورتش بدتر نشده، در آنجا فهمید که پوست دستهایش هم خیلی خشک شده است. جایی برای شوخی و بذلهگویی باقی نمانده بود، همکارانش با قول انجام کارهای عقب مانده او را تشویق به رفتن از اداره و پیگیری بیماریاش کردند.
♦♦♦♦♦♦♦
دکتر جدید پیرمردی با تجربه بود. این بار زنش هم همراهش بود. تا دکتر گفت ممکن است قارچ باشد، خانم، خودش را کنار کشید و مرد دلش شکست. پوست صورتش که زمانی مثل هلو سرخ و سفید بود حالا کاملاً تیره شده بود و به قهوهای میزد و پوست دستهایش هم در حال طی همان مراحل بود. بدون اینکه داروی قبلی را تحویل گرفته باشد نسخهی دوم را به داروخانه تحویل داد.
در ماشین زنش ساکت بود. شب پتو و بالشها را از روی تخت جمع کرد و در هال روی کاناپه جای گرم و نرمی برای شوهرش درست کرد و وقتی میرفت بخوابد از دور بوسهای برایش فرستاد. مرد با خودش فکر کرد: «خیال میکند خیلی محتاجم» و در حالیکه از رفتار زنش دلشکسته بود به یاد مریم افتاد، خیلی وقت بود خبری از او نداشت، خواست به او تلفن کند ولی فکر کرد اگر او بخواهد ببیندش چه کار باید بکند؟ منصرف شد و به خواب رفت.
صبح وقتی بیدار شد و خود را مثل غریبهها در هال یافت تصمیم عجیبی گرفت، چون واقعاً احتیاج داشت کسی برایش دل بسوزاند. آن روز به جای آنکه به اداره برود مستقیم به در خانه مریم رفت. زن غریبهای که قیافهی مستأصلی داشت در را به رویش باز کرد، با دیدگانی از حدقه در آمده به مرد خیره شد، مثل اینکه زنی شوهرش را در جایی که انتظار ندارد ببیند.
به مرد گفت: مریم را میخواهید؟
مرد سرش را تکان داد و با تردید پا به درون گذاشت.
میترسید مبادا مریم را گرفته باشند و خودش هم گرفتار شود. زن جلوی او به راه افتاد و بدون آنکه سرش را برگرداند گفت: «مریم طبقهی بالا در اتاق خواب است» و رفت پی کارش. مرد پشت در ایستاده بود و افکار تلخی ذهنش را پر کرده بود. در را باز کرد و از همان لای در دید که روی تخت یک بوزینه خوابیده است.
♦♦♦♦♦♦♦
هوا سرد بود و به همین دلیل پارک خیلی خلوت بود. نشسته بود و در حالیکه ذره ذرهی تنش در حال انجماد بود فقط یک تصویر در برابر چشمش تکرار میشد: بوزینهای که روی تخت خوابیده بود. آیا این عاقبت او هم بود؟ به آخرین باری که مریم را دیده بود فکر میکرد و اینکه در بدن سفید و گرمش هیچ اثری از بیماری نبود ولی حالا مطمئن بود که بیماری را از مریم گرفته است. پس زنش حق داشت که او را از خودش جدا کند. گرچه دیر این کار را کرده بود. شاید تا حالا زنش هم دچار شده باشد و باز از خود میپرسید: عاقبتم چه میشود؟ وقتی بوزینه شدم کجا بروم؟ خانوادهام مسلماً از من فرار خواهند کرد. پس بهتر است که از همین حالا دیگر برنگردم. اما کجا بروم؟
بغضی در گلویش ورم کرده بود. لبهایش آویزان بود و قیافه او را برای تک رهگذرانی که از برابرش میگذشتند مضحکتر جلوه میداد. مردم او را به شکل حاجی فیروز میدیدند. مردی که فقط گردی صورتش سیاه بود با لبهای قرمز و چشمهای سفید. فقط یک راه داشت. دوباره به خانه مریم برگشت. زن غریبه پس از اینکه او را راه داد پرسید: چرا رفتی؟ و چرا دوباره برگشتی؟
مرد در حالیکه پوست دستهایش را وارسی میکرد با خجالت گفت: از عاقبتم ترسیدم رفتم، از عاقبتم ترسیدم برگشتم. بعد پرسید: مریم چرا زمینگیر شده است؟
زن غریبه جواب داد: نمیدانم. از اول بیماریاش من اینجا بودم، مشکلی نداشت. تازه بوزینه شده بود که خودش را از بالکن بالا پرت کرد توی حیاط، ولی واضح است که آدم از این فاصله نمیمیرد (مرد با خودش فکر کرد: یعنی می گوید که من باید از جای بلندتری بپرم؟!) اگر بدانم از او پرستاری میکنی فردا صبح از اینجا میروم... مرد پرسید: تو کی هستی؟ زن ادامه داد: ... و فقط در یک صورت دوباره بر میگردم. مرد میدانست منظور زن چیست. بعد زن چادر سرش کرد، رفت حیاط و روی موزاییکهای یخ زده به نماز ایستاد. مرد ایستاده بود و پنهانی نگاه میکرد. زن مثل درختی بود که در باد خم و راست میشد.
مرد رفت بالا پیش مریم. آن جانوری که جای مریم خوابیده بود بیدار بود و مثل جغد در تاریکی پلک میزد. مرد جرأت نمیکرد از آستانه در جلوتر برود. بوزینه با دیدن او جیغهای کوتاهی کشید و دست و پا زد. مرد ترسید و دوان دوان از پلهها پایین آمد. همان پای پلهها نشست تا زن از حیاط آمد. پرسید: میمانی؟ مرد گفت: خیلی وحشتناک است! زن غریبه گفت: تو هم خیلی شبیه او شدهای، مثل این است که از خودت فرار میکنی. من فردا صبح میروم مگر اینکه...
مرد در حالیکه از جای بر میخاست گفت: فکر نمیکنم این بیماری مسری باشد نه؟!
و در همین حال آینهی روی دیوار را برداشت و پرت کرد روی موزاییکها.
♦♦♦♦♦♦♦
مرد ترسش ریخته بود. بوزینه کاملاً بیآزار بود و از حضور او بسیار راضی و خوشحال مینمود. مرد قبل از اینکه کاملاً بوزینه شود خانه را با غذا پر کرد بعد در را از پشت قفل کرد و کلیدش را از بالای دیوار پرت کرد بیرون چون به نظرش مرگ از بوزینه بودن بهتر بود. در ساعات تنهایی لبهی تخت مینشست، بوزینه خیره به او نگاه میکرد و او هم فکر میکرد، به زندگیاش، به خانوادهاش، به کارهایی که کرده بود و کارهایی که نکرده بود. بعد از چند روز وضو گرفت و روی موزاییکهایی که پر از خرده شیشه بود به نماز ایستاد، چرا که در خانه یک وجب زمین پاک نبود.
♦♦♦♦♦♦♦
سه روز بود که غذا تمام شده بود در این سه روز مرد آب میخورد و به بوزینه هم آب میداد ولی بوزینه صبح آن روز دیگر حرکتی نمیکرد، شاید نیمه شب مرده بود. مرد نا نداشت برای ادای نماز صبح برخیزد، پای تخت دراز کشید و در همان وضع نمازش را خواند، همینطوری هم کلی انرژی از او تلف شد. طبق عادت دست به صورتش کشید. زیر انگشتانش چیز تازهای حس کرد. حس کرد ترکهایی روی پوستش ایجاده شده. با دقت به پوست خشن و زمخت دستهایش نگاه کرد، روی آن هم ترکهایی ایجاد شده بود و از زیرش قرمز تندی دیده میشد. از بیحالی خوابش برد، وقتی دوباره چشمش را باز کرد حس گذشت زمان را از دست داده بود. دستانش لزج بود، دید که از ترکهای پوستش مایع سیاهرنگ و غلیظی تراوش میکند. دوباره از هوش رفت بیآنکه بداند چه بر سرش میآید. مرد در احتضار بود.
خانه مثل گور مردگان بیجنبش و تاریک بود. پوست بوزینه روی تخت خشکیده و شکل زنده خود را از دست داده بود ولی چیزی درون آن میجنبید و دنبال راهی به بیرون میگشت. وقتی زن از پوست درآمد، اولین چیزی که دید مردی بود که مانند مجسمههای زیر خاکی، پوستی خشک و ترک خورده داشت و روی زمین مچاله شده بود. قدری آب آورد و میان لبهای خشکیدهی مرد ریخت و بعد تصمیم گرفت او را تنها بگذارد تا دگردیسی خود را کامل کند. زن پوست خشکیده و متعفن خودش را از روی تخت جمع کرد و دور ریخت. با خونسردی تمام حمام کرد، چادر به سر کرد و از خانه بیرون رفت.
مرد در تنهایی که سرنوشت همهی مردگان است باقی ماند. بعد از خروج از آن قیر لزج، پوستش خشکید و چون ترک داشت تکهتکه جدا شد و مرد با چهرهای تازه پا به حمام گذاشت. در آب گرم خوابید و با حوصله تکههای باقیمانده پوست قبلی را از تن جدا کرد. خیلی دلش میخواست بداند چه شکلی شده است ولی آینه نداشت و حوضی هم نبود که در آب آن خود را بنگرد. سراغ لباسهایش رفت، قیرگون و چسبناک بود و نمیشد از آن استفاده کرد. با جلد تازهی خود لخت و عریان در میان اتاق ایستاده بود که در زدند، پارچهای به خود پیچید و در را باز کرد، زن غریبه که حالا آشنا بود به درون آمد. مرد پرسید: من در را قفل کرده بودم؟! زن گفت: من خبر ندارم، مریم آمد پیش من...
- راستی؟
- بله، و ما فکر کردیم تو به اینها احتیاج داری؟
و بقچه ای پیش پای مرد انداخت.
- مریم چطور شده؟
- لباسها را بپوش و برو پی زندگیات ... و دیگر برنگرد.
- من برنمیگردم، از تو متشکرم.
- چرا؟
- نمیدانم. تو کی هستی؟
- من کسی نیستم. زود برگرد نزد خانوادهات
- میترسم برگردم و کسی مرا نشناسد، چه وقت گذشته؟
- یک روز تمام یا یک روز دیگر...
- خداحافظ
- خداحافظ ■ 
داستان کوتاه عاشقانه ، از شین براری
من بازیگری بلدم.
شهروز براری صیقلانی
بازنشر از طاقچه آپ
چگونه رمان مینویسند؟ آموزش رمان نوشتن
آموزش رمان نویسی ، سطح مقدماتی .
بازنشر است.

چگونه رمان بنویسیم ؟
به نام تاری
درود و احترام خدمت دوستان و فارسی نویسان محترم. بنده شهروز براری صیقلانی هستم اغلب با نام روی جلد آثارم یعنی شین براری مرا میشناسید نویسنده لقبی است که از نصبت دادنش به خودم پرهیز میکنم تا مبادا خودگویی و یا احیانن بی احترامی به جایگاه نویسندگان صاحب نام کرده باشم. با تمام این تفاصیل بنده طی مدت نوشتن و چیدمان واژگان موفق به خلق اثاری شدم که در جشنواره های داستان نویسی عناوین برتر را کسب کند جشنواره هایی مانند جایزه ی داستان نویسی مدرنیته فجر، جایزه ی داستان برتر بهرام صادقی، داستان برتر جشنواره تیرگان، جشنواره قايم، مسابقات فرمالیسم هنری مکتب روسی در گرایش فورکلور و بومی نویسی در کلیمه اکراین ، داستان منتخب هیات داوران جشنواره بین المللی وولدووستوگ روسیه، جایزه ی برتر جشنواره خاورمیانه شارجه دبی در امارات متحده عربی و....
- با تمام این تفاصیل خودم رانویسنده معرفی نکرده و نخواهم کرد چون در نظرم نویسندگی پیشه ای نیست که صرف چاپ چند اثر و کسب چند جایزه بتوان چنین لقبی را شخصا به خود پیوند داد بلکه به نقل شاهین مسکوب، نویسنده شخصی است که همیشه مینویسد. بنابراین اگر شما علاقه ای به نوشتن دارید باید لحظه ای درنگ نکرده و در اولین قدم دفترچه و قلم تهیه نمایید، (ابزار). سپس مسولیت مهمی که باید خود را متعهد به انجامش بدانید این است که همیشه در هر کجا ان دو را همراه خود داشته باشید. من نویسنده ای ندیده ام که بی قلم و کاغذ از خانه خارج شود . طی مدت شبانه روز هر ایده، جمله، و مورد جدیدی که به ذهنتان خطور کرد را سریعا بنویسید زیرا شدیدا فرار و فراموش شونده اند ایده ها . در وهله دوم باید بعنوان یک هم زبان که شاید کمی از شما باتجربه تر است خدمتتان عارض شوم که؛
- 1_اگر میخواهید بنویسید به دانش و اشنایی با فن نویسندگی نیازمندید پس از تجارب پیشینیان بهره گرفته و بر سرعت پیشرفت خود بیافزایید.
- 2_مطالعه مفید و ارزنده داشته باشید. مطالب و محتوای اموزشی مرتبط را در اولویت قرار دهید.
- 3_از فن آوری روز و فرصت انلاین مفید و مسمر ثمر در راه بالا بردن جایگاه خود بهره ببرید
- 4_اساتید همچون اقای شاهین کلانتری، از محدود افرادی هستند که بی چشم داشت محتوای اموزشی فن نویسندگی را تمام کمال در محیط مجازی به رایگان گذاشته اند، از چنین فرصتی استفاده کنید.
- 5-به کلاس های اموزش نویسندگی بروید.
- در مسیر خود دلسرد نشوید و ثابت قدم باشید.
توجه مطلب زیر بازنشر است تشکر
(شین براری)
به نام خالق هستی...
چگونه کتاب بنویسم؟
باید بپذیریم هیچکس نویسنده به دنیا نمیآید و شکستهای پی در پی، مقدمهی پیروزی بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بزرگ دنیا بوده است، از جمله جک لندن که نخستین تلاشهایش در نداشتمی حرفهای با شکست مواجه شد، اما سرانجام، نام او به عنوان یکی از نخستین نویسندگان آمریکایی در تاریخ ثبت شد که از راه نوشتن به ثروت زیادی دست یافت. همینطور میتوان از پابلو پیکاسو، نقاش معروف اسپانیایی، نام برد که با تمرین و کپیبرداری از آثار بزرگان در نوجوانی پا به دنیای هنر گذاشت. در پاسخ به سوال چگونه کتاب بنویسیم با سه روش نوشتن کتاب، رمان، کتاب غیرداستانی و کتاب تخیلی آشنا میشوید تا به پشتوانه تمرین، نوشتن کتاب را تجربه کنید.
گام اول: یک دفتر یادداشت بخرید
شاید هم چند تا! احتمالا ترجیح میدهید داستانتان را با کامپیوتر تایپ کنید، اما وقتی ایدهای به ذهنتان میرسد، شاید در آن لحظه، به کامپیوتر دسترسی نداشته باشید. بنابراین، بهترین کار این است که به روش سنتی عمل کنید و هر جا که میروید قلم و دفتر همراهتان باشد. علاوه بر این، نویسندگان بسیاری به رابـ ـطهی بین ذهن، دست و حرکت قلم روی کاغذ، ایمان دارند. پس با این اوصاف، پیش از کنار گذاشتن این ابزار سنتی و جادوی آن در تجربهی نویسندگی، حداقل یک بار آن را امتحان کنید.
یک دفتر یادداشت با جلد چرمی یا ورقهای مقوایی، مسلما محکم و بادوام است و جا و وزن قابلتوجهی از کولهپشتی یا کیف شما را هم به خود اختصاص میدهد، در حالی که یک دفتر یادداشت فنری شاید آنقدر محکم نباشد، اما سبک است و باز نگه داشتن آن آسان است، از همه مهمتر، اگر نوشتهها به نظرتان بد بیاید، کندن یک برگ از دفتر یادداشت فنری کار راحتی است!
فنری بودن یا نبودن دفتر یادداشت به کنار، بهتر است به جای کاغذ خطدار از کاغذ شطرنجی استفاده کنید، چون ممکن است حین فکر کردن به موضوع، طرح و نقشهایی به ذهنتان برسد که مایل باشید آنها را به داستان بیافزایید. همچنین، کاغذ شطرنجی ابزار مفیدی برای فاصلهگذاری میان پاراگرافها و ترسیم خطوط کلی است.
گام دوم: استارت فکر کردن را بزنید
حالا که دفتر و قلم در دست شما است، وقت آن است که شاخ غولِ نوشتن را بشکنید. چند صفحه نخست را به نوشتن ایدههای داستان، اختصاص دهید. وقتی حس کردید ایدههای کافی را نوشتهاید، آنها را دو بار مرور کنید. سپس، ایدههایتان را با چند نفر در میان بگذارید و از نظرات آنها مطلع شوید. بهترین ایده را انتخاب کنید و مطمئن شوید موضوع منتخب شما به تازگی توسط نویسندگان دیگر چاپ نشده باشد. حالا، چند روزی صبر کنید. برای اطمینان مجدد، ایدهها را دوباره بررسی کنید و به مرحلهی بعد بروید.
گام سوم:
شرح مختصر داستان را بنویسید
نکات مهم دربارهی شخصیتهای داستان، مکانها و به طور خلاصه، تمام جزئیات کوچکی که یک داستان طولانی را شکل میدهد، بنویسید. نوشتن شرح مختصر، مزایای بسیاری دارد، از جمله:
هنگام شرح مختصر بخشهای مختلف داستان، ممکن است ایدههای جدیدی به ذهنتان برسد (آنها را بنویسید!).
چیزی از شرح مختصر داستان به هدر نمیرود. برای نمونه، شاید حتی شخصیتی را توصیف کنید که هرگز در داستان حضور مستقیم ندارد، اما شخصیتهای دیگر داستان را تحت تأثیر قرار میدهد.
گام چهارم: تمام شخصیتهایی را که معنای خاصی در داستان دارند در یک جدول یا نمودار بنویسید
از دفتر یادداشت خود برای افزودن به جزئیات شخصیتها در جدول، استفاده کنید. حتی برای چند شخصیت مهم، یک شرح مختصر بنویسید. این کار به شما کمک میکند آنها را تجسم کنید و بیشتر به آنها فکر کنید، حتی دربارهی شخصیت خودتان هم بیشتر میآموزید.
هر زمان ایدههای آنی به ذهنتان نرسید، همیشه میتوانید به این جدول رجوع کنید.
گام پنجم: رئوس مطالب را تهیه کنید
رئوس مطالب به تعریف آرک یا قوس داستانی کمک میکند. آرک داستانی شامل اجزائی میشود نظیر: مقدمه، طرح داستان (یا پیرنگ)، شخصیتها، پرداخت صحنههای منتهی به کشمکشهای بزرگ یا نقطهی اوج داستان، نتیجهی نهایی و پایان داستان.
معرفی داستان بسته به اینکه شما چه کسی هستید، میتواند سختترین بخش کار باشد. بهترین کار این است که تا جای ممکن، این کار را به اختصار انجام دهید. برای مثال، بگویید: «میخواهم نگـاه دانلـود معمایی بنویسم و طرفدار جنگ جهانی دوم هستم» و آن را اینگونه بنویسید: معمایی، جنگ جهانی دوم. خوبی این کار این است که صرفا با اختصار آن دو جمله، به دو حیطهی وسیع اشاره و فورا حوزهی احتمالات را محدود میکنید. حالا، دست کم، دورهی زمانی و تمرکز داستان، روشن شده است. ماجرای مرموزی در دوران جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده است. سعی کنید روی این موضوع بیشتر تمرکز کنید.
آیا موضوعِ داستان، شخصی است یا کلی؟ موضوعِ جنگ جهانی دوم قطعا میتواند هر دوی اینها را در بربگیرد. اما بهتر است بگویید موضوع داستان، شخصی است. داستانِ یک سرباز است.
داستان چه زمانی اتفاق میافتد؟ اگر داستانِ یک سرباز جنگ جهانی دوم باشد، واضح است که زمان وقوع داستان، جنگ جهانی دوم است. این یکی از تصمیماتی است که فورا با آن مواجه میشوید. بگویید که در واقع، داستان در زمان حال اتفاق میافتد، چیزی که منجر به سوال بعدی میشود: «چطور حال؟» در ادامه، سناریوی اولیه را مطرح کنید: شخصیت اصلی داستان دفتر خاطراتی پیدا میکند. این دفتر خاطرات پدربزرگ او و مربوط به دوران جنگ جهانی دوم است. اینجا یک حقیقت فاش میشود. پدربزرگ هرگز از جنگ بازنگشته است، اما هیچکس نمیداند چه اتفاقی افتاده است. شاید قهرمان داستان شما بتواند در این دفتر خاطرات جواب را پیدا کند.
حالا درست از ابتدای کار به برخی از سوالات کلیدی جواب دادهاید. چه کسی؟ قهرمان داستان، چه زمانی؟ گذشته و حال، چه چیزی؟ دفتر خاطرات، و معمای یک فرد گمشده. اما هنوز جواب «چرا» را نمیدانید. این یکی از چیزهایی است که باید کشف کنید. چگونه؟ برای پیدا کردن جواب، باید سوالاتی را از خودتان بپرسید.
شخصیتهای داستان را پرداخت کنید. با شخصیتهایی که در مقدمه معرفی کردهاید، شروع کنید. در این مثال، دو شخصیت معرفی شدهاند: مرد جوان و پدربزرگش. شما میتوانید خصوصیات هر دوی این شخصیتها را صرفا از طریق فضاسازی مشخص کنید و در جریان داستان، شخصیتهای جدید را معرفی کنید. پدربزرگ قطعا صاحب خانوادهای بوده است، پس حتما مادربزرگ وارد صحنهی داستان خواهد شد. صحبت از دو نسل است، نسل پدربزرگ و مرد جوان، بنابراین، والدین مرد جوان که پسر یا دختر پدربزرگ هستند هم از دیگر شخصیتهای داستان خواهند بود. میبینید که به همین راحتی میتوان شخصیتها را وارد صحنهی داستان کرد.
به همین منوال ادامه دهید و از یک شخصیت، شخصیتهای دیگری را که با او در تعامل هستند، وارد داستان کنید. طولی نخواهد کشید که شخصیتهای متعدد و روابط میان آنها را خلق کردهاید. این اتفاق خوشایندی است، به ویژه اگر رمان از نوع معمایی باشد. در داستان، به شخصیتهای فدایی مانند «پیراهن قرمزها»ی سریال تلویزیونی «پیشتازان فضا» هم نیاز دارید. «پیراهن قرمزها» شخصیتهای فدایی در این سناریو هستند که بلافاصله پس از ورود به داستان، میمیرند.
در فرایند پرداخت شخصیتها، احتمالا سوالاتی را از خودتان میپرسید که همان سوالات را خواننده به زودی از خود میپرسد: «بعد چه اتفاقی میافتد؟» از این سوالات برای پیشبرد داستان استفاده کنید. در این داستان، مرد جوان میخواهد پدربزرگش را پیدا کند. از آنجا که تنها سرنخ او، آن دفتر خاطرات قدیمی است، پس، او با اشتیاق دفتر خاطرات را میخواند و پی میبرد چه اتفاقی برای پدربزرگش افتاد که او و همسر باردارش (مادربزرگ) را وادار کرد از شهر کوچکی در کنتاکی راهی سواحل نورماندی شوند و سرانجام، خودش پشت خطوط دشمن مجروح شود. تمام اینها را پدربزرگ در دفتر خاطراتش نوشته است. او هرگز به خانه نمیرسد. با دانستن این اطلاعات، خواهید دید پرسشها و الگویی در ذهن شما نقش میبندد:
وقایع هم در زمان «حال» و هم در دوران جنگ جهانی دوم رخ میدهند. هنگامی که دفتر خاطرات نوشته میشود، سال ۱۹۴۴ است و هنگامی که نوه، آن دفتر خاطرات را پیدا میکند، زمان حال است.
برای افزودن کنش به داستان، مرد جوان باید کاری کند. از آنجا که پدربزرگ به خانه برنمیگردد، مرد جوان را به آلمان بفرستید تا او را، زنده یا مرده، پیدا کند.
مادربزرگ کجای این داستان است؟
فرایند ایجاد آرک داستانی را ادامه دهید، اما در این نقطه، حتی میتوانید پایان موقتی را برای داستان حدس بزنید: مرد جوان پی میبرد چرا پدربزرگش به خانه بازنگشت و چگونه دفتر خاطراتش به خانه رسید. از این جا به بعد، تمام کاری که باید انجام دهید این است که در وسط داستان، همه چیز را بنویسید.
«خط زمانی» چکیدهی داستان را رسم کنید (خط زمانی نمایش فهرستی از وقایع داستان به ترتیب زمانی است). حالا که چکیدهی داستان را نوشتهاید (البته کاملا مختصر و مفید)، آن را در قالب خط زمانی رسم کنید و نقطهی عطف سرگذشت هر شخصیت را در خط زمانی خودش، قرار دهید. گاهی نقطهی عطف سرگذشت چند شخصیت با هم در یک تاریخ، تلاقی میکند و گاهی چند شخصیت همگی از خط زمانی، محو میشوند. این وقایع را با ترسیم خطوط نشان دهید. اگر رشته افکارتان پاره شد، میتوانید از خط زمانی برای مرور کل داستان استفاده کنید.
گام ششم: بیرحمانه ویرایش کنید
اگر طرح داستان به جایی نمیرسد و کاری هم از دست شما برنمیآید، به آخرین جای داستان برگردید که منطقی به نظر میرسید و از آنجا برای ادامهی داستان، به ایدههای جدید فکر کنید. ضرورتی ندارد برای پیشبرد داستان، دقیقا به هر آنچه از پیش در خلاصهی داستان گفتهاید، عمل کنید. گاهی اوقات، برای ادامهی داستان به ایدههای جدید نیاز پیدا میکنید. هر جای این فرایند که باشید، قریحهی نویسندگیتان شما را به هر جا که بخواهد میبرد. پس آن را دنبال کنید، چون این کار، بخشی از لـ*ـذت نوشتن است.
پایان روش اول"چگونه کتاب بنویسم"منتظر باشید برای روش دوم
یا حق...
Reactions: zohre74, بانوی ایرانی, Curly and 26 others بازنشر از آموزش نویسندگی خلاق با شهروز براری صیقلانی
فاطمه تاجیکی
مدیر بازنشسته+نویسنده انجمن مدیر بازنشسته نویسنده انجمن#3
آموزشی فن نویسندگی خلاق، ده مرحله طراحی رمان
(شهروز براری صیقلانی) توجه این مطلب بازنشر است
10،مرحله طراحی رمان
ده مرحله طراحی
. تعداد بسیاری از افراد ، بدون در نظر گرفتن رده سنی ، علاقمند به نویسندگی و بخصوص نوشتن داستان ، رمان، یا حتی زندگی خودشان در قالب یک رمـان, را دارند و به دلیل بی اطلاعی از نحوه نوشتن ، زود دل زده میشوند و شاید برای همیشه کنار گذاشته ، دیگر به سراغ این کار نروند. در ادامه این مطلب ، اصول صحیح نوشتن رمـان, را که برای افراد مبتدی و حتی برای حرفه ای ها هم لازم است ، بیان کرده ایم. با بکار گیری این اصول ، حتما موفق می شوید. بیاد داشته باشید که برای موفقیت ، نیاز به صبر و شکیبایی دارید و با هر شکست ، قدمی بسوی پیروزی برداشته اید. ضمنا بدانید که همیشه اولین نوشته ها ، بهترین نمی شوند .
روش دانه برفی برای طراحی یـک رمـان,
اگر بگوییم نوشتن داستان ساده است. با اطمینان باید گفت که نوشتن رمان به هیچ وجه کار ساده ای نیست. و نوشتن یـک رمـان با ارزش و جذاب کاری به مراتب سخت تر است. اما نوشتن نگـاه دانلـود خوب غیر ممکن نیست! اگر رمـان نوشتن کار ساده ای بود همه ما می توانستیم رمـان های پرفروشی بنویسیم. و البته این هم خوب است و هم بد. چون اگر می خواهید رمـان نویس شوید و در خود می بینید که مدت ها تلاش کنید به این معناست که رقبای زیادی نخواهید داشت ولی قسمت بد آن این است که هیچ ضمانتی برای موفقیت رمان شما وجود ندارد.
صادقانه بگویم که برای نوشتن یـک رمـان هزاران هزاران روش وجود دارد. و همچنین هزاران نفر وجود دارند که می خواهند بدانند چگونه رمان خود را بنویسند. وبهترین روش برای شما آن روشی است که خودتان بهتر می توانید از آن نتیجه بگیرید.
من می خواهم در این مقاله آن روشی را که بیشترین کارایی را برای خودم داشته است به شما معرفی کنم. من در حدود شش رمـان نوشته ام و یک دو جین جایزه ادبی کسب کرده ام. یکی از روش های کسب درآمد من این است که هنر افسانه ای نوشتن را در کنفرانس های مختلف آموزش می دهم. و یکی از موفق ترین و شناخته شده ترین دوره های آموزشی که در کنفرانس ها آموزش می دهم روشی برای نوشتن رمـان است که من نام آن را روش دانه برفی گذاشته ام.
من این مقاله را در اینترنت قرار دادم و روزانه هزاران بازدید دارد، بنابراین حدس می زنید که مقاله مفیدی بوده است. هر چند ممکن است از نظر عده ای هم این مقاله مفید نباشد که از نظر من مشکلی ندارد و طبیعی است. کل این مقاله را مطالعه کنید و آن قسمتی را که برای شما کارایی دارد استفاده کنید و بقیه را نادیده بگیرید. نویسندگان مختلف با یکدیگر تفاوت دارند. اگر روشم به شما کمکی بکند سبب خوشحالی ام خواهد شد. من تلاش کردم که این مقاله بهترین باشد و امیدوارم برای شما که آنرا مطالعه می کنید مفید باشد. پس لـ*ـذت ببرید و رمـان خود را بنویسید!
اهمیت طراحی
یک داستان خوب به صورت اتفاقی ساخته نمی شود، بلکه یک داستان خوب طراحی می شود. کار طراحی داستان می تواند قبل از شروع یا در هنگام نوشتن داستان انجام گیرد. من هر دو روش را آزموده ام و باور دارم که طراحی داستان قبل از نوشتن نتیجه بهتری دارد و هم زودتر به نتیجه می رسید. طراحی کاری سنگین است بنابراین بسیار مهم است که اصول کار را بدانید و بر اساس دستور العمل پیش بروید. در این مقاله معجونی قدرتمند را به عنوان راهنما در اختیار شما قرار می دهم تا بتوانید طراحی خود را انجام دهید.
پرسش اساسی
پرسش اساسی در این زمینه این است: « چگونه رمان خود را طراحی می کنید؟ »
من سالهای سال به عنوان طراح ساختار پروژهای بزرگ نرم افزاری کار کرده ام. و به همان روشی که نرم افزار ها را طراحی می کردم، رمان می نوشتم بهتر است بگویم از معجون دانه برفی استفاده می کردم. بسیار خوب اجازه دهید به روش دانه برفی بپردازیم، این روش چگونه کار می کند؟ چند قبل در وب سایتی یک گرافیک دیدم که به کمک تعدادی مثلث مرحله به مرحله با روی هم قرار دادن آنها شکلی شبیه به دانه برف ساخته بود. در ابتدا مانند یک دانه برف به نظر نمی رسید اما با نگاه کردن به آن کم کم متوجه تصویر دانه برفی کامل می شوید. نوشتن رمـان هم به همین شکل انجام می گیرد.
و من به شما پیشنهاد می کنم به همین شکل داستان خود را طراحی کنید
در ابتدا کار را با یک داستان کوچک آغاز می کنید، آنگاه رفته رفته رمانی بزرگ می سازید. بخشی از این کار به خلاقیتشما باز می گردد و من نمی توانم در این زمینه آموزش زیادی به شما بدهم. اما بخش دیگر کار به مدیریت این خلاقیتبازمی گردد یعنی ساختار رمـان خود را به خوبی بسازید. این چیزی است که می خواهم به شما آموزش دهم.
آیا مانند بیشتر افراد هستید؟
اگر مانند بیشتر افراد باشید زمان زیادی را برای نوشتن رمـان خود صرف می کنید حتی قبل از اینکه شروع به نوشتن کنید. ممکن است تحقیقاتی انجام دهید. و زمان زیادی را در رویا بگذرانید که این رمان موفق شده است و… طوفان مغزی شروع می شود. صدای شخصیت های مختلف در گوشتان صدا می کند. درباره موضوع کتاب خود فکر می کنید. این بخشی ضروری از کار نوشتن هر کتابی من نام آنرا کمپوستینگ می نامم. این فرایندی غیر رسمی است و هر نویسنده ای آنرا به شکلی متفاوت انجام می دهد. من فرض می کنم شما می دانید چگونه ایده های خود را کمپوست نمایید. و در حقیقت نگـاه دانلـود به خوبی در ذهن شما شکل گرفته است و همه چیز برای نوشتن رمان آماده است فقط یک قلم و کاغذ نیاز دارید تا کار خود را آغاز کنید.
10 مرحله طراحی
قبل از شروع نوشتن
باید همه این ایده های بی نظیری را که در ذهن دارید سازماندهی کنید. باید آنها را به شکلی روی کاغذ بیاورید که قابل استفاده باشد. چرا؟ چون حافظه فراموش کار است و همه آن ایده های خوب را نمی توانید به حافظه خود بسپارید. همچنینخلاقیت شما احتمالاً بسیاری از حفره های تاریک داستان را پر خواهد کرد و این میسر نیست مگر بانوشتن همه این ایده ها. شما به پرونده هایی برای طراحی نیاز دارید. و باید این کار را به شکلی انجام دهید که تمایل شما را به نوشتن از بین نبرد.
مرحله اول
یک ساعت وقت بگذارید و داستان خود را در یک جمله خلاصه کنید. چیزی مانند این: « یک فیزیکدان شرور تلاش می کند تا در زمان به عقب باز گردد تا عیسی مسیح را به قتل برساند» (این خلاصه اولین رمان من است) این جمله همیشه به شما خدمت خواهد کرد. این یک تصویر بزرگ است مانند اولین مثلث از آن مثلث هایی که یک دانه برف زیبا را می ساختند.
بعد ها وقتی که می خواهید کتاب خود را پیشنهاد بدهید، این جمله باید در ابتدای آن قرار گیرد. این همان چیزی است که به فروش کتاب شما به ناشر، به کمیته بررسی و به بازار یاب، صاحب کتاب فروشی و در نهایت خواننده نهایی کمک می کند. بنابراین بهترین جمله ای را که می توانید انتخاب کنید.
چند راهنمایی برای اینکه جمله مناسبی آماده کنید:
هر چه کوتاه تر بهتر. سعی کنید زیر 15 کلمه باشد.
نام هیچ شخصیتی را نبرید، بهتر است بگویید « یک هنرمند معلول» تا اینکه بگویید «جین دو».
تصویر سراسری را به تصویر شخصی متصل کنید. کدام شخصیت قرار است در این داستان بزرگترین بازنده باشد؟ حال بگویید هدف او چیست؟
تبلیغات یک خطی را که در روزنامه ها نوشته می شوند مطالعه کنید. نوشتن یک توصیف یک خطی نوعی هنر است.
مرحله دوم
یک ساعت دیگر وقت صرف کنید و این جمله را به یک پاراگراف کامل توصیف کننده داستان تبدیل کنید که در آن بزرگترین چالش ( یا معضل ) و پایان داستان نقل شود. این مانند دومین مثلثی است که شکل میکروسکوپی دانه برف را می سازد. من می خواهم یک ساختار داستانی با سه چالش و یک پایان تهیه کنم. هر معضل یک چهارم کتاب را شامل می شود و یک چهارم نهایی هم به پایان داستان اختصاص می یابد. نمی دانم چنین ساختاری ایده آل است یا نه فقط این سلیقه شخصی من است.
اگر به ساختار سه بخشی اعتقاد دارید، آنگاه اولین چالش در پرده اول پایان می یابد. دومین چالش در میانه پرده دوم پایان می یابد. در سومین پرده همه چیز را به پایان می رسانید. اگر بخش اول چالش بخش اول داستان شما با عوامل بیرونی رقم بخورد مشکلی ندارد. اما من فکر می کنم دو چالش بعدی باید حول شخصیت اصلی داستان رقم بخورد و او کسی است که معضل بزرگ را حل می کند. همه چیز بد و بدتر می شود. می توانید در پروپزال خود یک پاراگراف اضافه کنید. این پاراگراف چند جمله دارد. جمله اول فضا و ساختار داستان را توصیف می کند. سه جمله برای هر چالش داستان خود می نویسید. و در جمله آخر هم پایان داستان خود را بیان می کنید. این پاراگراف را نباید با چیز دیگری اشتباه بگیرید فقط خلاصه ای از کل داستان شماست. توصیف پشت جلد نیست که در آن فقط خلاصه ای در مورد بخش اول داستان ارائه می شود!
مرحله 3
در مراحل قبل فقط یک نگاه سطح بالا به رمان داشتیم. اما اکنون باید برای هر کاراکتر یا شخصیت جزییات بیشتری بیان کنید. شخصیت ها مهمترین بخش از هر رمانی هستند و زمانی که برای طراحی هر کدام از آنها صرف می کنید در حقیقت یک سرمایه گذاری ارزشمند است. برای هر کدام از شخصیت های داستان خود یک ساعت وقت صرف کنید و یک صفحه برای آنها بنویسید که در این صفحات:
نام شخصیت
خلاصه ای یک جمله ای از شخصیت و نقش او در سیر داستان
انگیزه شخصیت ( او چه چیزی را به شدت می خواهد.)
هدف این شخصیت ( چه چیزی را شدیداً می خواهد.)
تضاد ها و چالش هایی که شخصیت مربوطه با آن روبرو می شود. ( چه چیزی مانع او در رسیدن به هدفش می شود.)
تجلی شخصیت ( او چه می آموزد/ چه تغییری می کند؟)
یک خلاصه یک پاراگرافی از خط سیر داستانی شخصیت
یک نکته مهم
ممکن است بازگردید و خلاصه یک جمله ای یا یک پاراگرافی خود را مورد بازبینی قرار دهید. ادامه دهید راه درستی می روید شخصیت های شما در حال آموختن چیزهایی درباره داستان شما هستند. این کار بسیار خوب است در هر مرحله از فرایند نوشتن بازگردید و بخش های قبلی را مورد باز بینی قرار دهید. این کار فقط یک کار خوب نیست بلکه انجام آن اجتناب ناپذیر است. وقتی که به این شکل نوشته های خود را بازبینی می کنید کیفیت کار به مراتب بهتر می شود چون بازبینی و بررسی مجدد رمانی که 400 صفحه شده است کار آسانی نیست.
یک نکته مهم دیگر
نیازی نیست کامل باشد. هدف فرایند طراحی این است که شما را مرحله به مرحله پیش ببرد. حرکت رو به جلوی خود را حفظ کنید. همیشه می توانید بازگردید و مشکلات را برطرف کنید می توانید هر تغییری که می تواند داستان شما را بهتر کند بعداً انجام دهید. بازنگری نباید سبب شود رشته کار از دست شما خارج شود.
مرحله چهارم
در این مرحله باید از فضای کل داستان دیدگاه مناسبی داشته باشید و چیزی در حدود یک یا دو روز زمان لازم دارید. صادقانه بگویم حتی ممکن است در این بخش از کار یک هفته وقت صرف کنید، اشکالی ندارد. باید این کار را به خوبی انجام دهید چون یک داستان به هم ریخته و تکه تکه کار شما را در مراحل بعد سخت تر می کند. بنابراین فقط داستان را توسعه دهید چند ساعت وقت بگذارید و هر جمله را به یک پاراگراف کامل تبدیل کنید. همه پاراگراف های شما به غیر از آخری باید به یک حادثه یا فاجعه منتهی شود. و پاراگراف آخر شما باید پایان داستان را روایت کند.
این کار بسیار سرگرم کننده است و در انتهای این تمرین یک صفحه با ارزش از استخوان بندی رمان خود را در دست دارید. اگر نوشته های شما در این مرحله بیش از یک صفحه شده است اشکالی ندارد. آنچه مهم است این است که طرح شما کم کم شکل نگـاه دانلـود را به خود می گیرد. تضاد ها و تناقض ها را می شکافید. اکنون چیزی شبیه به پروپزال آماده کرده اید.
مرحله پنجم
یک یا دو روز وقت صرف کنید و از هر شخصیت اصلی توصیفی یک صفحه ای و از شخصیت های مهم توصیفی نیم صفحه ای بنویسید. این ها معرفی نامه های شخصیت های اصلی داستان شما هستند و باید داستان را از دید آن شخصیت ها بیان کند. و هیچ تردیدی به خود راه ندهید هر جا لازم بود بازگردید و در مراحل قبل اصلاحات لازم را اعمال کنید چون شما چیزهای جدیدی درباره شخصیت های داستان کشف کرده اید! این بخش لـ*ـذت بخش ترین قسمت از کار است و اخیراً من از معرفی نامه شخصیت ها برای پروپزال خودم استفاده کردم. باید بگویم ویراستاران عاشق آن شدند. چون آنها داستانی را که بر پایه شخصیت ها روایت می شود دوست دارند.
مرحله ششم
اکنون شما یک ساختار ساده داستانی و چند رشته داستانی از هر شخصیت در اختیار دارید. اکنون یک هفته وقت صرف کنید و خلاصه یک صفحه ای خود را به خلاصه ای چهار صفحه ای بسط دهید. در حقیقت دوباره خلاصه یک صفحه ای خود را از مرحله چهار بسط می دهید و هر پاراگراف را به یک صفحه کامل تبدیل می کنید. این کار بسیار جالب و سرگرم کننده است، چون در حال ایجاد منطقی سطح بالا در داستان هستید و تصمیماتی استراتژیک می گیرید. بدون شک به عقب باز می گردید و مشکلاتی را رفع خواهید کرد چون دید جامع تری از داستان کسب کرده اید و ایده های جدیدی به ذهن شما خطور کرده است.
مرحله هفتم
یک هفته دیگر وقت صرف کنید و توصیف خود را از شخصیت ها به جدولی تکامل یافته از همه جزییات آنها که برای شناختنشان لازم است بسط دهید. یک توصیف استاندارد می تواند شامل سال تولد، توصیف خصوصیات فردی و ظاهری، سوابق، انگیزه ها، اهداف و… شود. مهمتر از همه اینکه این شخصیت ها چگونه در پایان داستان تغییر می کنند؟ این در حقیقت بسط دادن کار شما در مرحله سوم است، که به شما چیزهای زیادی درباره شخصیت های داستان می آموزد. احتمالاً مراحل یک تا شش را مورد بازبینی مجدد قرار می دهید و شخصیت های شما واقعی تر می شوند آنها دارای احساس می شوند و هر کدام سهم بیشتری از داستان می خواهند. این خوب است داستان های ارزشمند را شخصیت های آن به پیش می برند. برای این کار تا آنجا که می توانید وقت بگذارید و با دقت عمل کنید. وقتی که این کار را انجام دادید (که ممکن است یک ماه طول بکشد.) بیش از آنچه که برای نوشتن یک پروپزال نیاز دارید، در اختیار شماست. اگر رمان نویسی باشید که اثری از شما منتشر شده است، می توانید پروپزال خود را بنویسید و حتی قبل از اینکه رمان خود را بنویسید آنرا بفروش برسانید. اما اگر هنوز هیچ کار شما منتشر نشده است قبل از فروش باید رمان خود را به طور کامل بنویسید. این منصفانه نیست، البته زندگی منصفانه نیست و البته دنیای رمان نویسی بیش از همه غیر منصفانه است.
توجه این مطلب باز نشر است . و از صاحب و مالک حقیقی و حقوقی این محتوای آموزشی سپاسگذاریم بابت خلق این مجموعه آموزشی شهروز براری#صیقلانی
مرحله هشتم
ممکن است در این مرحله دچار تردید و دو دلی شوید نوشتن داستانی که ممکن است به فروش نرود. و ممکن است بلافاصله شروع به نوشتن رمان خود کنید. اما قبل از این چند کار هست که باید انجام دهید به کمک آنها می توانید اولین تجربه خود را ساده تر کنید. اولین کاری که باید انجام دهید این است که آن چهار صفحه خلاصه خود را به لیستی از سکانس ها تقسیم کنید که برای پیش بردن داستان و تبدیل آن به نگـاه دانلـود نیاز دارید. و ساده ترین راه برای این کار استفاده از یک جدول است. و اگر از کامپیوتر استفاده می کنید می توانید از نرم افزار اکسل استفاده کنید.
برای برخی از نویسندگان که فقط عادت به نوشتن دارند استفاده از جداول در وهله اول ترسناک به نظر می رسد. اما این کار ارزشش را دارد آنرا انجام دهید. حتی اگر لازم است کار با آن نرم افزار را بیاموزید حداکثر یک روز وقت شما را خواهد گرفت ولی یک عمر بدرد شما می خورد.
بسیار خوب از خلاصه چهار صفحه ای خود جدولی بسازید. برای هر صحنه فقط یک خط بنویسید. در ستون بعد آن دیدگاه های شخصیت ها را بنویسید. در ستون بعد جدول خود بگویید چه اتفاقی می افتد. اگر می خواهید بیشتر از تخیل خود استفاده کنید می توانید ستون های بیشتری به حدول خود اضافه کنید و در آنها چیزهایی بنویسید به عنوان مثال می خواهید این سکانس چند صفحه از رمان را به خود اختصاص دهد. در جدول می توانید با یک نگاه خلاصه ای از کل هر صحنه را ببینید و تغییراتی را که می خواهید اعمال کنید.
جدول من معمولا تا 100 خط حجم می گیرد که از یک خط برای هر سکانس شروع شده است. همچنان که در حال بسط دادن داستان هستم، نسخه های جدید تری از داستان خودم را در جدول وارد می کنم و اصلاحات لازم را اعمال می کنم. این کار برای آنالیز داستان فوق العاده با ارزش است. این کار ممکن است یک هفته به طول بینجامد اما وقتی که کار شما تمام شد می توانید برای هر فصل کتاب خود یک شماره صفحه مشخص کنید و فصل بعدی را شروع کنید.
مرحله نهم
در این مرحله می توانید بنشینید و اولین تلاش واقعی خود را برای نوشتن انجام دهید و اولین پیش نویس داستان را آغاز کنید. از سرعتی که داستان از انگشتان شما به پرواز در می آید متحیر خواهید شد. من نویسندگانی را دیده ام که در این مرحله و به خصوص شب ها با سه برابر سرعت خود می نوشته اند. حتی گاه پیش نویس اول کیفیتی به مراتب بهتر از پیش نویس سوم دارد.
ممکن است فکر کنید که همه خلاقیت شما در این مرحله تراوش میکند. اما در حقیقت این طور نیست و این حاصل زحماتی است که در مراحل قبل برای نوشتن متحمل شده اید. من فکر می کنم این بخش سرگرم کننده کار است، چون تعداد زیادی مشکلات منطقی در مقیاس کوچک ظهور می کنند که می توانید روی آنها کار کنید. قهرمان داستان چگونه از آن درختی که با تمساح ها احاطه شده است پایین آمده و شخصیت زن داستان را که در قایقی آتش گرفته است نجات می دهد؟ اکنون زمان آن است که مسئله ها را به سلیقه خود حل کنید! اما این سرگرم کننده است چون می دانید که ساختار اصلی داستان به خوبی کار خود را انجام می دهد. و اکنون باید فقط مشکلات کوچکی را حل کنید، و به همین دلیل است که سرعت نسبی بالای برای نوشتن دارید.
این مرحله از نوشتن واقعا جالب و سرگرم کننده است. من از نویسندگان بسیاری شنیده ام که این بخش از داستان را بسیار سخت و طاقت فرسا می دانند، و دلیل آن هم مشخص است آنها نمی دانند پس از این چه اتفاقی خواهد افتاد. واقعا متاسفم! زندگی برای این گونه نوشتن بسیار کوتاه است! برای اینکه اولین پیش نویس داستان خود را آماده کنید نیازی نیست 500 ساعت وقت صرف کنید، در حالیکه می توانید آنرا در 150 ساعت و با کمترین مشکلات بنویسید. و با محاسبه زمانی که برای طراحی داستان به کار بردید باز هم جلوتر هستید.
معمولاً در میانه نوشتن اولین پیش نویس باز می گردم و به عنوان استراحت مشکلات طراحی خود را در داستان برطرف می کنم و قسمت هایی را که به نظر تکه تکه می آیند به یکدیگر متصل می کنم. بله، طراحی هیچ کس بدون عیب و کامل نیست. این طبیعی است پس نگران نباشید. طراحی داستان از بتن ساخته نشده است که نتوانید آنرا تغییر دهید بلکه طرح داستان با شما زندگی می کند. اگر طراحی داستان خود را اصلاح کنید و این کار را به خوبی انجام دهید وقتی که به نوشته های اولیه خود مراجعه می کنید ممکن است از خواندن طرح اولیه خود به خنده بیفتید! این ممکن است برای هر نویسنده بزرگی رخ دهد. و از اینکه اکنون داستان شما چقدر عمیق و مفهومی شده است به وجد بیایید.
سالهاست که من روش دانه برفی را به صد ها نویسنده در کنفرانس های مختلف آموزش داده ام. و این مطلب را در اینترنت قرار داده ام و اکنون در حدود دو میلیون و جهارصد هزار بار بازدید داشته است. و نویسندگان زیادی در مورد آن نظر داده اند برخی این روش را دوست دارند و برخی هم آنرا نمی پسندند. و توصیه من این است اگر این روش به شما کمک می کند از آن استفاده کنید حتی می توانید فقط بخش هایی را که به شما کمک می کند استفاده کنید. من رمان خودم را به روش دانه برفی نوشتم از نتیجه کار راضی بودم. برای نوشتن به ابزاری نیاز دارید که اختصاصا برای داستان نویسی طراحی شده باشد حال می خواهد روش دانه برفی باشد یا هر روش دیگری آن را شناسایی کنید و از آن استفاده کنید!
10مرحله دهم
ناشر ، مجوز فیپا، ثبت رده بندی کتابخانه مرکزی جمهوری اسلامی ایران ، نظارت ممیزی ، اصلاحیه، کد شابک. چاپ ، عرضه ، فروش در کتابفروشی ها
(شهروز براری صیقلانی مدرس رسمی سازمان آموزش عالی کشور)
.
خاطره ی خروج از کالبد و روح عریان و سبک بال
خاطره بازی مستند و حقیقی . ماوراء طبیعه ، روح و خروجش و عروجش از کالبد . جلسه آزاد . کانون فرهنگی هنریشهر باران های نقره ای .
تزریق های 5میلیونی
قیمت خرید امیدواری به آینده
شب است اما. تابستان به یکباره درونم منجمد گشت . ه یکباره درونم منجمد میگردد
این نشانه ی بدی ست
قانون میگوید کولر ها روشن و همگان پر عطش
بدتر از انجماد ، تنهایی بی انتهای من است
وصیت نامه ام را در 33 سالگی بروی اوپن میگذارم
کلید های صندوق امانات رو درون پاکتی در محفظه ی هود پنهان میکنم ، اما در برگه ی یادداشتی مینویسم برای شاداب
تا بتواند براحتی آنرا پیدا کند.
شاداب.... تنها بازمانده ی خاطرات کهنه نیست
بلکه دخترکی با چشمان معصوم هم در روزمرگی های این شهر شلوغ یافته ام که او نیز برایم نوید بخش زندگی ست
زمانی با تمام وجود عاشقم بودم
اما او خیال میکرد که خودش از تمام وجود عاشقم است و من هم .....
بگذریم او را باز یافتم. ولی آن پروانه ی معصوم و شکننده را بعد پانزده سال در کالبد یک افعی زهر آگین از جامعه پس گرفتم.
ای بر پرت لعنت جامعه ی مادر سگ
ولی شاداب.... تمام نفسم بود هست اما هرگز مرا از ته قلب دوست نداشت
زیرا هرگز نگفت
بی وقفه در حال جنگ در جبهه ی روبرو بود .
او تنها شریک خاطرات کودکی ست.
قطره ای چکید بعد از اخرین حرف درون یادداشت
بی اختیار سقف را نگاه کردم
مثل فیلم ها
میدانم
ولی تنها حقیقت را نقل کردم، سپس چکه های بی وقفه از بینی ،
این نشانه ای تلخ تر از تنهایی و لمس انجماد است
نیمه شب به من رسیده
صدایی درون دلم نجوا میدهد
پسر نمیر
پاسخ میدهم با تمسخر؛
چی چی میگی؟ مگه اختیار منه
او جواب میدهد
آره فقط باید همین الان از توی چهار دیواری ازاد و رها شی
برو توی خیابون و بمیر
لااقل نگند ک توی تنهایی مردش بعد یک هفته پیداش کردند
راست میگوید
احساسم هرگز به من دروغ نگفته
البته غیر از سی چهل مرتبه ی خاص
خخخخ
میروم
با شلوارک ، دو تایی همقدم به همراه سندل تابستانی از قفس خانه ام به اسانسور و بعد به خیابان
درون شهر گوشه ای مینشینیم
بیخبر که قطرات خون رد پایی از مسیرمان را بر سنگفرش نقش بسته.
پاهایم ناتوان شده اند
آن قدر ناتوان که راه بازگشت را فراموش کرده اند
دستهایم می لرزند
سرد شده اند
آن قدر سردشده اند که سرمای آنها سرانگشتانم را بی حس کرده اند
بازگشتن سخت بود
بسیار سخت
قدم هایم را کندتر کردم
بیشتر فکر کردم
با نوای آهنگی سخیف که هرگز فکر نمی کردم آن قدر حالم را خوب کند
آن قدر معانی درونش نهفته بوده باشد
آن قدر غنی باشد
گوش دادم
انگار روی سخنش دایما با من بود
و پاهایم هم چنان ناتوان
آنقدر ناتوان که نمی خواست بازگردد
بدنم گرم شده بود
گرمتر
دیگر انگشتانم سرد نبودند
سرانگشتها بی حس نبودند
نه اینکه جانی تازه گرفته باشند
نه
تنها همان نوای سخیف،همان تخیلات دور از واقعیت
کمی آرامم کرده بود
کمی راضی
کمی داناتر
دانا به اینکه نمی شود گاهی
نمی شود ها
ناممکن ها
ناتوانی ها
را حتی اندکی به راحتی تصور کرد!..
از نوک انگشتان پایم کرخت و داغ شدم
حسی عجیب از پاهایم به بالا آمد و تمام وجودم را تصرف کرد
تنها به یاد دارم که گربه ای ملوس و پشمالو بی وقفه خودش را بر من میمالید
!خودم را دیدم . در روبرو. بروی پله های ساختمان همسایه، زیر نور هالوژن ها و زیر نگاه ملتمسانه گربه .....
گوشی از دستانم بر سنگ فرش افتاده بود...
عابر در نیمه شب ....
اورژانس
من فردایش به یاد نداشتم ک چگونه سر از بیمارستان در آورده ام. .؟.
.
اما گوشی من تمام لحظات اخر در حال فیلمرداری ناموزون و بد زاویه از جریانات بود
دم گربه رد میشد
صدایش می امد
انگسشتانم درون کادر بی حس و غش کرده ثابت بود
و.....
لحظاتی پیش از عبور عابر و تماس با اورژانس ، هاله ای نورانی از جرعه ی نو از دل آسمان چکید زمین......
که هیچ توضیحی برای نویز های آن لحظات نیافتیم؟....
ولی من ان لحظات احساس سبک وزنی عجیبی داشتم.
گویی سالها زیر فشار هزاران تُن وزن قرار داشتم . و دلم نمیخواست به کالبدم برگردم
میدانستم سمت برکه ی نور باید بروم ...
و واقعا تابش هاله ی نور را به چسم دل میدیدم ، و گویی از استشمام رایحه ی عطر آگین نوری متواری و رهگذر به وجودم الهام بخشید
و میدانستم باید بسوی نور بشتابم
خنده دار است ، اما نیت گفتن حقیقت است پس میگویم
پس از عبور نسیم مبهم و مجهول ، یک نوع آگاهی غریزی بر من دمیده شد و
احساسی با نجوای بیصدای درون به روحی خالی از جسم ، الهام میداشت که باید در جایی فرای این کره ی خاکی به شغل نقاشی عطرآگین با احساس بپردازم ....
آن هنگام از درک مفهوم زمان مکان ناتوان گشته بودم ، و نیمی از خویشتن خویش ، سبک بال و آسوده خاطر بودم . مشتاق هجرت و بازگشت سوی برکه ی نور ....
تصمیمی بر وجود خالی از کالبدم دمیده گشت. و تصمیم یا شاید دستوری برای عرض ارادت به دو شخص
برایم روشن و معین شد....
شاید بخندید
ولی حس غرور داشتم که چنین پست بالایی به من محول شده و وظیفه ی اموزش نقاشی با عطر و احساس را برای ارواح دیگر بر عهده ام گذارده اند....
مسمم بودم تا به خواب شاداب خواهرم ، و آیلار رفیق کهنه و معصوم دیروز و افعی اکنون ، عطر و رنگ هدیه دهم.
من در آن لحظات از زنجیر اسارت زمان و مکان ازاد بودم و لحظه ای در کودکانه هایم و لحظه دگر در کنار ساحل و غروب خورشید بودم ، وقتی به خودم آمدم درون بیمارستان به هوش آمده بودم
متاسفانه اعتراف میکنم مسایل خوب پیش نرفت و من برای آیلار پس از مدتی پیامی فرستادم و پرسیدم که شما چه کسی هستید؟
زیرا باورم این بود که پس از نوجوانی و جدایی ده ساله ، دگر هرگز او را نیافته ام
اما او ب زیبایی درکم کرد. و با سکوت به روال طبیعی مرا بازگرداند
اینها حقایقی فارغ از اغراق بود ، البته تنها چیزی که به ان اضافه شده ، رد پای قطرات خون بود، زیرا بلطف دستمال از چکیدتش از بینی ام پیشگیری کرده بودم.
شین براری. خاطره نویسی
مستند
رشت ، شهریور 1398
.......
بیست و یکم بهمن نود و هفت.یازده و بیست.
شهروز براری صیقلانی
یکشنبه 21 بهمن 1397 ساعت تکرار یعنی تاریک
نویسندگان افسرده دنیا. از شهروز براری صیقلانی
نویسندگانی که افسردگی داشتند..
نویسنده های افسرده ای که آثار بی نظیری خلق کردند!
نویسنده های آثار مشهوری چون هری پاتر و خانم مارپل افراد مشهوری بودند که خود از بیماری افسردگی رنج میبردند.
نویسنده هایی که به افسردگی مبتلا بودند
نویسنده های مشهوری چون رولینگ و تولستوی افرادی بودند که با وجود داشتن بیماری افسردگی تسلیم این بیماری نشدند و توانستند آثار بی نظیری خلق کنند. در این مطلب به معرفی این نویسنده های مشهور می پردازیم.
هری پاتر یکی از آشناترین نام ها در دنیای مدرن است. پسر جادوگری که در طی افسردگی شدید نویسنده اش جی. کی رولینگ بسط و گسترش داده شد و جان گرفت. نویسنده ای که با دیوانه سازهای خودش، دنیای خیالی هاگوارتز مدرسه خیالی جادوگری را در آپارتمان کوچک اسکاتلندی اش خلق کرد.
[] [] ناگفته های رولینگ نویسنده هری پاتر از افسردگی
هر هری پاتر . رولینگ نویسنده هزی پاتر و ففر و افسردگی..
رولینگ در اواخر دهه بیست زندگی اش بود، با یک بچه کوچک و بدون هیچ شغلی. در دایره ترس از اندیشیدن و شک با این فکر که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد شروع به نوشتن هری پاتر کرد. با خودش فکر می کرد اگر همه ناشران بزرگ در انگلستان از انتشار کتابش امتناع کنند چه اهمیتی دارد، اصلا بعدش چه اتفاق بدتری می توانست از شرایطی که در آن قرار داشت بیفتد.
برای رولینگ پایین ترین نقطه ای که در آن قرار گرفته بود پایان نبود؛ این موضوع فرصت های جدیدی پیش رویش گذاشت و در نهایت او را به موفقیت های چشمگیری رساند. شکست های شخصی اش به او انرژی داد تا روی علایق اش کار کند. ببینید که او در سخنرانی اش در هاروارد چه گفت:
«شکست به معنای دور شدن از چیزهای غیر ضروری است. من دست از تظاهر به خودم که چیزی غیر از این هستم برداشتم. شروع کردم برای تمام کردن تنها کاری که برایم اهمیت داشت همه انرژی ام را گذاشتم. آیا واقعا در چیز دیگری موفق نمی شدم؟ شاید آن وقت هرگز عزم موفقیت در یک نقطه، جایی که واقعا به آن تعلق داشتم را پیدا نمی کردم. من رها کردم، زیرا بزرگ ترین ترسم را نشناختم و همچنان زنده بودم، همچنان دختری داشتم که ستایش اش می کردم. یک ماشین تحریر داشتم و یک ایده بزرگ. بنابراین پایین ترین نقطه ای که در آن بودم برایم پایه محکمی شد تا زندگی ام را از نو بسازم.»
رولینگ پیوسته و روشمند زندگی اش را برای خلق دنیای هری پاتر گذاشت. نوشتن هری پاتر تنها کمک برای افسردگی او نبود. رولینگ از کمک های پزشکی هم بهره گرفت اما پزشک عمومی علیرغم نیاز فوری رولینگ به رسیدگی به موضوع، توجهی به او نکرد.
متاسفانه این حکایت شباهت زیادی با داستان «گریم کوان» و تقابل اولیه اش با پزشک عمومی دارد. در هر دو مورد آنها با فکر خودکشی معرفی می شوند و هر دو بار به سرعت از آن دور می شوند. این موضوع برای همه پزشکان نشان دهنده نیاز فوری برای آزمایش های سلامت روان است.
خوشبختانه دکتر همیشگی اش نشانه های هشدار دهنده را در او دید و جدی بودن مسئله را درک کرد. پزشک، رولینگ را نزد یک مشاور فرستاد.
رولینگ در مورد این دوران می گوید:«افسردگی یکی از بدترین چیزهایی است که تاکنون تجربه کرده ام... چیزی که فقدان توانایی روبرو شدن با این موضوع که شما دوباره شاد خواهید شد، فقدان امید، احساس بی روح شدن که بسیار متفاوت از احساس ناراحتی است. ناراحتی آسیب می زند اما یک احساس سالم است. لازم است که چیزها را حس کنی. افسردگی بسیار متفاوت است.»
نوشتن و محقق شدن رویایش به واقعیت، نقطه عطفی در از بین بردن افسردگی اش بود. مانند اما تامپسون و کریر فیشر، رولینگ قدرت نویسندگی را برای مبارزه افسردگی اش کشف کرد. نوشتن ساختار بیشتری را در زندگی هر فردی تولید می کند. رویارویی با سبک زندگی بدون ساختار و بی نظم، مشکلات سلامت فکر را می تواند باعث شود. دوم این که نوشتن می تواند به آدم ها کمک کند که چیزها را از ذهن شان خارج کنند. تمرکز روی صفحات و اجازه بروز همه آنها التیام بخش و نوعی مراقبه و راهی برای درمان است. نوشتن متصل کننده دو نیمکره مغز و تشویق به کارکرد سالم تر مغز است.
جی کی رولینگ وقتی که به داشتن افسردگی اش اعتراف کرد اصلا خجالت نکشید که بگوید که فکر خودکشی هم در سر می پروراند. فکر خودکشی اغلب از افسردگی ناشی می شود، بیماری که بر سر نویسنده ای مثل رولینگ نازل شد، . خیلی برایش بد هم نبود. او این حس را در کتاب های هری پاترش جاری کرد، داستان هایی که احساس تاریکی، سرما، ناامیدی و بی روح بودن را منتقل می کند.
افکار خودکشی گاهی به شرایط زندگی بستگی دارد، و در موقع دیگر ممکن است کاملا غیر عقلانی و بدون هیچ هشداری پدیدار شوند. اما رولینگ وقتی که مجموعه های هری پاترش را هم تمام کرد دوباره دچار افسردگی شدیدی شد. خودش می گوید:«وقتی ماجرای هفتمین پسر جادوگر را تمام کردم برایش ماتم گرفتم. دو روز اول واقعا وحشتناک بود. برای از دست دادن این دنیا سوگواری کردم. مدت طولانی نوشته بودمش و عاشقش بودم. ماتم گرفته بودم که باید کناره گیری کنم و به زندگی معمولی برگردم.
او ادامه می دهد:«مجبور شدم به زندگی 17 سال گذشته ام نگاه کنم و چیزها را به خاطر بیاورم. دو فقدان جدی و یک ازدواج شکست خورده و تولد سه بچه. این موضوع به مرگ مادرم هم خیلی ربط داشت اما اینها در عین حال خاطرات خوب زیادی را هم به یادم آورد.»
این نویسنده همچنین اعتراف کرد که وقتی که فصل 34 از 36 فصل این کتاب را تمام کرد، بغضش ترکید. وقتی دید هری برای انتقام و رویارویی از والدمورت پا به جنگل گذاشت. او می گوید:«وقتی می نوشتم گریه نکردم اما وقتی نوشتن را تمام کردم، احساسات انباشته شده ام یکباره منفجر شد، گریستم، گریستم و گریستم.»
رولینگ می گوید که یک هفته تمام طول کشید تا او به از دست دادن دنیای جادویی که خلق کرده بود عادت کند:«روزها ساعت هشت از خواب بیدار می شدم و واقعا احساس سبکباری داشتم و فکر کردم نمی توانم هر آنچه می خواهم بنویسم. فشار از بین رفته بود. این طور نبود که هری از زندگی ام رفته باشد، به خاطر این بود که او همیشه در زندگی ام بود.»
رولینگ قبل از نوشتن هری پاتر، افسردگی شدیدی داشت به گونه ای که هر صبحی که از خواب بیدار می شد انتظار داشت که دخترش مرده باشد. خودش پذیرفته که مجموعه هری پاتر تلاش برای اصلاح کردن کودکی اش و پایان بخشیدن این مجموعه با دادن یک خانواده به هری پاتر بوده است.
او می گوید:«من سال ها از پدرم می ترسیدم و به شدت تلاش می کردم که تایید او را به دست آورده و شادش کنم. بعد به نقطه ای رسیدم که دیدم نمی توانم بیشتر از این کار انجام دهم، بنابراین چند سال است که با پدرم ارتباطی ندارم.»
مادر رولینگ «آن» از بیماری سفت شدن عمومی بافت ها رنج می برد و وقتی رولینگ 15 ساله بود، او در سال 1990 میلادی درگذشت و چیزی از موفقیتی که دخترش در آینده به دست آورد ندید. مادر سه بچه می پذیرد که مرگ دردناک مادرش روی نویسندگی او تاثیر گذاشته است. او می گوید:«این موضوع در بخش های مختلف کتاب هایم تراوش کرده است.»
«او فقدان های زیادی داشت و احساس کرد در مرز خطر است. تعادلش برای مدت طولانی ضعیف شده بود و روز به روز هم بدتر و بدتر می شد. او تصمیم گرفت که زمانش رسیده که پیش پزشک برود. در آن زمان بیماری اش بدخیم بود و هیچ درمان دارویی برایش وجود نداشت.»
او مادرش را قبل از دفن شدن ندید و از این موضوع حسابی پشیمان است:«می خواستم که مادرم را ببینم اما پدرم نمی خواست که او را ببینم و من به اشتباه پذیرفتم که این کار را نکنم. حالا به شدت از این موضوع پیشمان هستم. واقعا آرزو می کنم کاش او را دیده بودم. اهمیتی نداشت که چه شکلی شده بود. این موضوع مسائل را برایم راحت تر می کرد.»
شکست ازدواجش هم به افسردگی او دامن زد. مجبور شد برای تدریس زبان به پرتغال برود. او می گوید:«یک ازدواج مصیبت بار و کوتاه داشتم. مجبور بودم کودکم را به بریتانیا برگردانده و یک زندگی جدید برای خودمان بسازم. درست زمانی بود که آمدم رها شوم و افسردگی هجوم آورد. زندگی ام کاملا آشبو شد. آن زمان بی خانمان بودم و در آن زمان قطعا یک افسردگی بالینی داشتم. توصیف دقیق اش این بود:یک بی حسی، سردی و ناتوانی باور این که دوباره شاد خواهی بود. تمام رنگ ها از زندگی رخت بربسته بود.»
رولینگ در آن زمان خودش را متقاعد کرد که سرنوشت رقت باری برای دختر دو ساله اش مقدر شده است. او می گوید:«عاشق جسیکا بودم. خیلی خیلی دوستش داشتم و مدام وحشت داشتم که اتفاقی برای او بیفتد. تقریبا هر صبح که بیدار می شدم می دیدم او زنده است و از این موضوع متعجب می شدم. انتظار داشتم او بمیرد. آن زمان دوران بسیار بسیار بدی بود.»
یک بار یک گروه فیلمبرداری، رولینگ را به آپارتمانی چند کیلومتر دورتر از ادینبورگ برد، جایی که او توانسته بود با نوشتن اولین رمان «هری پاتر و سنگ جادو» بر افسردگی اش غلبه کند. وقتی که در اتاق کوچک جایی که اولین بار قلم را روی کاغذ گذاشت راه می رفت، به در و دیوار جایی که زمانی در آن زندگی کرده بود نگاه می کرد، اشک هایش سرازیر شدند.
او گفت:«اینجا جایی بود که زندگی ام 180 درجه چرخید. در این آپارتمان کل زندگی ام عوض شد. احساس کردم آنجا واقعا خودم هستم. همه چیز ناگهان از من دور شد. من خودم آن افتضاح را به زندگی ام زده بودم. فقط فکر کردم که می خواهم بنویسم. بنابراین کتابی نوشتم.» همان طور که در اتاق خواب راه می رود به تمام مجموعه های هری پاتر که در کتابخانه هست نگاه می کند:«اگر همه اینها ناپدید شوند، اینجا جایی است که من به آن خواهم برگشت.»
[] [] لئونیکلایویچ تولستوی
تولد::9 سپتامبر 1828، مرگ:2 نوامبر 1910
تولستوی فعالیت های اجتماعی مانند حمایت از زندانیان سیاسی و سربازان فراری را دوست داشت و تفریحاتی مانند شکار را لذت های بی رحمانه می نامید. مدت های زیادی نمی دانست چیزی که گاه و بیگاه وجودش را به هم می ریزد، عارضه افسردگی است و سعی می کرد درست مانند یک آدم عادی زندگی کند. تقریبا نیمی از سال های عمرش گذشته بود که دست آخر پی برد که اوضاع حال روحی اش چقدر زار است
وقتی در این دوران افسردگی اش سر باز زد، از همسرش جدا شد، عقایدش را تغییر داد و آن قدر دارایی هایش را بین دیگران بذل و بخشش کرد که اواخر عمرش مشکلات مالی زیادی داشت تولستوی می خواست خودش را بکشد و به هیچ بهانه ای دوست نداشت در این دنیا حضور داشته باشد اما سرانجام به واسطه آشنایی با خدا و باورهای مذهبی جدیدی که پیدا کرده بود، این فکر را کنار گذاشت و در سن هشتاد و دو سالگی به مرگ طبیعی از دنیا رفت.
[] [] آدلاین ویرجینیا وولف
تولد:25 ژانویه 1882، مرگ:28 مارس:1941
12 سالش بود، اولین بار بعد از مرگ مادرش علائم شدید تغییرات خلقی در او آشکار شد. بعد از آن در دوره های افسردگی اش به تندرت صحبت می کرد و غذا می خورد. چندین نوبت هم کارش به فضای بستری شدن در آسایشگاه رسید. وقتی حالش خوب بود زیاد می خندید، خوب می نوشت، دوچرخه سواری می کرد و تاریخ می خواند.
در جلسات نقد ادبی و گردهمایی ها شرکت می کرد و مثل آدمی که هیچ مشکلی ندارد، حرف می زد. دوره های افسردگی اش هیچ گاه منظم نبود. گاهی کوتاه می آمد و زود می رفت و گاهی سال ها دست از سرش بر نمی داشت. این دگرگونی حسی در کمتر از 20 روز تنها یک دلیل داشت؛ افسردگی دو قطبی! خیلی ها می گویند اگر وولف درمان شده بود، دیگر شاهکارهایی مانند «به سوی فانوس دریایی» و «خانم دالووی» را از او نمی خواندیم چرا که وولف بیماری اش را الهام بخش داستان کتاب هایش می دانست.
[] [] ارنست میلر همینگوی
تولد:21 ژوئیه 1899، مرگ:دوم ژوئیه 1961
اسمش که می آید همه یاد «پیرمرد و دریا» می افتند؛ کتابی که با آن جایزه نوبل را از آن خود کرد. همینگوی از نوجوانی علائم افسردگی را داشت. وقتی در سال 1928 پدرش خودکشی کرد، نشانه های افسردگی در او چنان اوج پیدا کرد که او را برای شوک درمانی به بیمارستان بردند. او ماجراجویی را دوست داشت.
شکار حیوانات وحشی از علایق او بود و از جمع کردن اسلحه های شکاری دور و برش لذت می برد. زندگی عاطفی موفقی نداشت و با هر کسی ازدواج می کرد به دلیل اختلال شدید دو قطبی که داشت، رابطه اش خیلی زود منجر به طلاق می شد. در طول عمرش چیزی حدود چهار بار ازدواج کرد. همینگوی در بهار سال 1961 یک بار تصمیم به خودکشی گرفت که اطرافیانش متوجه شدند و دوباره برای شوک درمانی او را در بیمارستان بستری کردند. این فکر اما هیچ گاه رهایش نکرد. او سرانجام با یکی از تفنگ های شکاری محبوبش گلوله ای در سرش خالی کرد.
[] [] چارلز جان هوفام دیکنز
تولد:هفتم فوریه 1812، مرگ:نهم ژوئن 1870
12 سالش بود که پدرش به زندان افتاد و مجبور شد برای گذران زندگی خانواده اش در یک کارخانه چکمه سازی کار کند. مدرسه تعطیل شد تا روزی که دوباره پدر از زندان آزاد شود و اوضاع به روال قبل برگردد. اوضاع نابسامان مالی خانوادگی اش روحیه او را بسیار خراب کرده بود و از همان روزهای بچگی نشانه های افسردگی در رفتارش دیده می شد.
چند روز بعد از به دنیا آمدن اولین فرزندش، خواهر همسرش که در خانه آنها زندگی می کرد، دست به خودکشی زد که این کار تاثیر بسیار زیادی در روحیه اش گذاشت. دیکنز این قصه را بعدها در کتاب الیور تویست با روایت بیماری سخت رزمیلی تعریف کرد. نویسنده بزرگ انگلیسی عادت داشت در قصه سرایی هایش از اتفاقاتی که در زندگی اش می افتد وام بگیرد. فقدان ها برای او که حال روحی خوبی نداشت و از همان بچگی درگیر افسردگی حاد بود، حکم ضربه های بزرگی را داشت که هیچ گاه او را آرام نگذاشت.
[] [] آگاتا کریستی
تولد:15 سپتامبر 1890، مرگ:12 ژانویه 1976
داستان «هرکول پوآرو» یا «خانم مارپل» را که نوشت دیگر تنها نویسنده داستان های عاشقانه و رومانتیک نبود. لقب ملکه جنایت را به او داده اند و بعد از آن به واسطه نوشتن 66 رمان جنایی به عنوان یکی از مهم ترین و معروف ترین نویسندگان جنایی نامش بر سر زبان ها افتاد. در گینس رکورد پرفروش ترین نویسندگان کتاب در تمام دوران ها را بعد از ویلیام شکسپیر به خود اختصاص داد. دسامبر سال 1926 به مدت 10 روز ناپدید شد و بعد از آن بود که همه به اختلال افسردگی اش پی بردند.
ضربه روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهرش که بعدها به آن اشاره کرد باعث شد نشانه های این بیماری خیلی بیشتر در زندگی اش نمایان شود. با این که نوشته ها و حالت های روحی اش اواخر روزهای عمرش آن قدر غیرطبیعی شده بود که همه فکر می کردند بالاخره یک روز دست به خودکشی خواهد زد اما در سن هشتاد و پنج سالگی به مرگ طبیعی درگذشت.
[] [] فرانتس کافکا
تولد:3 ژوئیه 1883، مرگ:3 ژوئن 1924
به دوست نزدیکش وصیت کرده بود که تمام آثار او را قبل از این که بخواند، بسوزاند. نمی خواست هیچ ردی از نوشته هایش باقی بماند. «ماکس برود» اما دلش طاقت نیاورد نوشته هایش را خاکستر کند. آنها را منتشر کرد و همین شد که نام کافکا به عنوان یکی از بزرگ ترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم بر سر زبان ها افتاد.
[] [] نویسنده های مشهوری که از افسردگی رنج میبردند
سال 1917 بود که به بیماری سل مبتلا شد و چندین ماه در نقاهت بیماری اش به سر برد. می ترسید شرایط روحی و جسمی اش باعث نفرت دیگران از او بشود. در بیشتر دوران زندگی اش افسردگی و اضطراب شدید داشت. با هر بیماری، نشانه های افسردگیدءت * در او بیشتر می شد. میگرن، بی خوابی و مشکلات جسمی دیگر در تمام دوران زندگی دست از سرش بر نمی داشت. می خواست با خوردن غذاهای گیاهی و شیر، جسم نحیفش را تقویت کند. دست آخر همان شیر پاستوریزه نشده باعث بروز بیماری سل و در نهایت مرگ او شد.
از نمناک ، بازنشر
(شین شهروز براری صیقلانی)
کتاب ممنوعه
مجموعه داستان های کوتاه به قلم شهروز براری صیقلانی توسط ماهنامه ادبی توسکا و مجله الکترونیکی چوکا و اپلیکیشن کتابراه سبز منتشر شد. این مجموعه با نام ؛ آرزوهای نسنجیده از بیست و یک داستان کوتاه تشکیل شده که با محوریت موضوعی با همین مفهوم نوشته شده . کاراکتر های محبوب و پرداخت شخصیت ماهرانه و درون مایه نواورانه و بی بدیل از نکات بارز و پررنگ این مجموعه می باشد. برای تهیه و یا دانلود این مجموعه داستانی کوتاه به مراکز مجاز رجوع ننمایید زیرا شین براری از ممنوع القلم های وزارت ارشاد اسلامی دوره ی دوم ریاست جمهوری و دولت تدبیر و امید میباشد که پس از استعفای وزیر سابق جناب دکتر جنتی و انتصاب وویر جدید وزارت ارشاد و اسلامی جمهو ی اسلامی ایران همراه با نویسندگانی همچون میم مودب پور ، فاطمه اختصاری ، نویسنده ی کویتی و بیگی اسمش در لیست سیاه و شفاهی ممنوع القلم ها قرار گرفت. از اینرو میتوانید با استفاده از vpn و یا پراکسی و سایفون ۳ و امثالهم با قابلیت فیلرشکن ، اثار مجازی این نویسندگان را دانلود نمایید . برای تهیه بشکل نسخه های مکتوب و چاپی نیز تنها اثار دو تن از اسامی بالا موجود میباشد ، شین براری و خانم فاطمه اختصاری دو نویسنده ای که اثارشان بصورت چاپ و فاقد کد شابک و مجوز فیپا در بازار سیاه میدان انقلاب موجود می باشد . #شین_براری #فاطمه_اختصاری #شهروز_براری #میم_مودب-پور #غیرمجاز #شهروزبراری #فروغ-فرخزاد #یغماگلرویی #کتاب_ممنوعه
link novel
یک خاطره از موسی عصمتی _ اولین شاعر روشندل ایرانی که مجموعه اشعار خود را به خط بریل در سی و یک مین جشنواره کتاب تهران.منتشر کرد .
در ادامه مطلب بروی لینک ها کلیک کنید
نقد شعر نو
کیوان اصلاح پذیر سایت متن نو
طنز شهروز براری صیقلانی دو متن
رمان رکسانا3
"ساعت نزدیک یک و نیم نصفه شب بود که دوتایی یواش از خونه اومدیم
بیرون و سولر ماشین شدیم و راه افتادیم طرف خونه ی ترمه.همینجوری
که میرفتیم به مانی گفتم"
-بد نیس ماهم باهش میریم؟
مانی-خودش خواسته!
-آخه جریان چیه؟!
مانی- بابا ترمه دختر خوشکلیه ،درسته؟!
-خب آره!
مانی- تقریبا با همون یه فیلم معروف شده درسته؟
-خب که چی؟
مانی- خب نداره دیگه!بقیشو خودت بگیرو برو جلو!یه دختر خوشکل وقتی
هنرپیشه میشه و خ9لیلی معروف یعنی چی؟یعنی پول!وقتیم که تنهاس
ده تا چشم دنبالشه.همشونم میدونن که ترمه اونقد معروف میشه که
سالی چهار پنشتا فیلم بازی میکنه!برای همین تو کلشون فکرای ناجور
میکنن.حالا نمیگم همشون اما بالاخره همه جا یه عده ادم ناجور هست
دیگه!میفهمی که؟!
-اره.
مانی- همه فقط تو این فکرن که ازش سوء استفاده کنن!
-خب بالاخره چی؟
مانی-هیچی دیگه . اونوقت که اونا ناامید شدن و دست از فکرای ناجور
برداشتن خودمون ازش سوء استفاده میکنیم!!
- زهره ار ! تو ادم نمیشی
مانی-اخه چیز به این سادگی رو نمیفهمی؟
-منظورم اینه ک عاقبت چی؟
مانی-شاید،میگم شاید اگه بهم اصرار کرد و بسیار بسیار خواهش کرد
باهاش ازدواج کنم!
- اون وقت بازم میذاری تو فیلم بازی کنه؟
مانی-اون موقع باید بیشتر فعالیت کنه ، چون باید خرج منم در بیاره!
-مرده شورت رو ببرن مانی.
مانی- چرا فحش میدی؟!
-برای اینکه دو کلمه نمیشه باهات جدی صحبت کرد!
مانی-آخه نه به باره نه به داره اسمش خاله موندگاره!بذار اول ببینم دختره
از من خوشش اومده بعد بهش بگم بشین تو خونه!فعلام جلوش از این
حرفا نزن که خودمم هنوز تکلف خودمو نمیدونم!
-در هر صورت فکر باباتم بکن.
مانی- یعنی فکر زن براش باشم؟
- فکر مخالفتش باش!
مانی- راس میگی اینا انگار با هم پدر کشتگی دارن.حالا خدا برزگه ببینم
چی میشه تو چی؟
-من چی چی؟
مانی- چی چی یعنی چی؟
-اخه تو گفتی تو چی،منم گفتم من چی چی؟
مانی-بعله!من گفتم چی چی یعنی چی؟
-منظورم اینه که تو چی یعنی چی؟
مانی- اهان!در واقع این یه اصطلاح لغویه! تو چی یعنی درد به گوره
پدرت!معنی دیگشم یعنی خر خودتی!
-بیتربیت!
مانی- برای منم اره؟ من بودم ظهر گفتم رکسانا خانم دستشویی کجاس؟
-میخواستم به این هوا ببرمش بیرون باهاش حرف بزنم!
مانی- دم توالت؟چه شاعرانه...چه طبع رونی داری تو!اگه شیکمتم به این
روونی باشه که عالیه!
-گم شو!
مانی-یعنی از رکسانا خوشت نیومده؟!
-خب البته نمیشه گفت که خوشم نیومده!نمیشم گفت که خوشم
اومده!مفهمی چی میگم؟!
مانی-اره بابا!یعنی در واقع الان به حالت خنثی یی!در طبیعت مواد به سه
حالت وجود دارن!اسیدی بازی خنثی!! تو حالت سومی الان حالا کی"باز"
بشی خدا میدونه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
-زهره مار
مانی- اخه این چه نو عجمله ایی !!نمیشسه گفت خوشم اومده نمیشه
گفت خوشم نیومده !
-جمله خیلیم درسته!
مانی- ببین جملت مثه اینه:
علی به مدرسه رفت . علی به مدرسه نرفت.
حالا روشن کنید تکلیف علی بیچااره را!احتمالا علی به قصد مدرسه رفتن
از خانه بیرون امده اما وسط راه واستاده!
-تو این چیزا رو نمیفهمی!
مانی- لطفا شما که میفهمید به من بگسد در حال حاضر علی کجاس؟
آهان فک کنم از خونه که اومده بیرون خورده به پست بچه های بد و رفته
دنبال الواتی!اضلا از نظر دستوز زبانیم این جملت غلطه!!!!
-غلطه که غلطه !اصلا به تو چه که من جملم رو چه جوری میگم.؟حواست
رو به رانندگیت بده!
مانی- چشم چشم هاپو خونسرد!
-همش تو این کارو اون کار دخالت میکنی!
مانی-چشم دیگه دخالت نمیکنم.فقط میشه ازت یه خواهشی بکنم؟
-بفرمایین.
مانی- لطفا اول تکلیف علی رو مشخص کن که وسط خیابون واستاده بعد
برو سراغ رکسانای بیچاره.
- خدا شاهده همینجا پیاده میشم ا!
مانی- چشم غلط کردم.هاپو گذشت. هاپو بخشش.
" خیابونا خلوت بود و تقریبا بیس دقیقه بعد جلوی خونه ی ترمه
بودیم،مانی زنگ خونشون رو زد که یه دقیقه بعد با مانی اومدن سمت
ماشین.. و سوار شدن و بعد با من سلام و احوال پرسی کرد و مانی راه
افتاد یه خرده بعد ترمه گفت"
-میدونم که مزاحمتون شدم اما من خیلی خوش حالم که شماها باهام
هستین!
مانی- این حرفا چیه؟ مزاحمت یعنی چی؟
ترمه- چرا مزاحمته دیگه.این وقت شب همه گرفت خوابیدن اونوقت شما
باید مواظب من باشید.
مانی-البته درست میگین.ما دوتا معمولا ساع ده ، ده و نیم بعد از خوردن
یه لیوان شیر و مسواک زدن دندوانا برای بهداشت دهان و دندان، به همه
شب بخیر میگیم و میریم تو تخت خوابمونو تا صبح راحت میخوابیم!حالا
اشکال ند اره چند شب برنامه مون عوض بشه اما به شرطی که فقط چند
شب باشه که به سلاکتی ما لطمه وارد نشه!
یه مرتبه من زدم زیر خنده که برگشت یه نگاه به من کردو گفت"
-هاپو زهر مار!هاپو خنده ی بی موقع!
ترمه- جدا ساعت ده میگرین میخوابین؟!
مانی-البته! به استثنای شبایی که درس زیاد داشتیم.
ترمه- اصلا بهتون نمیاد!هر کی که شماهارو میبینه فک میکنه که..
مانی- بیخود فکر میکنه!اصلا این فکرا از ریشه غلطه!
"من دوباره خندیدم که بازم یه نگاه به من کردو گفت"
-هاپو امشب زیاد مسرور!
ترمه- حتما داری دروغ میگی که هامون خان میخنده!
مانی- هارون خان گاهگاهی سیمش اتصالی میکنه و کشکی میخنده!
ترمه - هارون؟! مگه اسمشون هامون نیس؟!
مانی - چرا! یعنی هامون مینویسن، هارون میخونن!
" برگشتم یه چپ چپ بهش نگاه کردم که ترمه گفت"
-هامون خان جدا شما شبا ساعت ده میخوابین؟
- شبایی که میخوایم مثل امشب،ساعت دوازده یک از خونه بریم بیرون!
" ترمه همونجور منو نگاه کرد که گفتم"
- اینجور شبا مانی هی به من میگه" اِ...! چرا امشب انقدر خوابم گرفته؟!"بعدشم خمیازه میکشه و و ساعت ده هر دو بلند میشیم میریم تو اتاقمون.به هوای ما همه اون شب زودتر میرن میخوابن!بعدش مانی دوتا متگا میذاره زیر پتو و ماهوت پاک کن م میذاره رو بالش،مثلا موهامونه!بعدشم میاد سراع منو همین کار رو اونجا میکنه و دوتایی یواش از خونه میریم بیرون!ماشین هم اون شب نماره تو خونه دوتایی سوار ماشین میشیم میریم!
"ترمه شروع کرد به خندیدن که مانی گفت"
- بخدا تو اگه زن بگیری بیچاره میشی!حالا ببین من کی گفتم!
ترمه - دروغ میگه هامون خان ! مردی که راستگو باشه زنش همیشه عاشقش میمونه!
مانی- دِ بدیش همینه دیگه!زن ادم باید همون سال اول عاشق ادم بمونه!از سال دوم باید از شوهرش متنفر باشه.هر شب از خونه بیرونش کنه که شوهره بتونه یه نفسی م بکشه!
ترمه - اون وقت این زندگی میشه؟!
مانی- برای زن نمیدونم اما برای مرد اره!مثلا اگه من با تو عروسی کنم کاری میکنم که حداقل هفته ای یه شب منو از خونه بیرون کنی که بتونم به کارای عقب افتادم برسم!
"تا مانی این. گفت ، ترمه از پشت سر با کیفش کوبید تو سرش!
من زدم زیر خنده که مانی زد رو ترمز از ماشین پیاد ه شده و گفت"
- من با تو نمیام!زنی که دست بزن داشته باشه ادم باهاش زندگیش نمیشه!
ترمه- به درک
تا اینو گفت مانی سرش و اورد تو ماشین و گفت:
ترمه تا حالا کسی بهت گفته قیافت شبیه ایرنه پاپاش در نقش هند جیگرخوره
ترمه -بیا سوارشو دیرمون میشه
مانی- سوار میشم اما بدون که با تو ازدواج جز مشاغل سخت حساب میشه و باید در هفته حداقل ۳ روز
تعطیلی داشته باشم
ترمه- حالا کی خواست با تو ازدواج کنه اصلا من خیال ازدواج ندارم من فعلا با شغلم ازدواج کردم
مانی -ا....؟! خدا به پای همدیگه پیرتون کنه عین عجوزه پس لطفا تشریف بیارین پایین و دست شغلتون
و بگیرین و دوتایی با همدیگه برین سر فیلم برداری
ترمه- خودتو لوس نکن مانی دیرم میشه
مانی- صدا نمیاد
ترمه -خواهش میکنم سوار شو
مانی- این یعنی غلط کردم
ترمه خندید و گفت:
-زهرمار
مانی -صدا نمیاد
ترمه- بابا الان دیر میشه کارگردان یه چیزی بهم میگه
مانی -ببخشین خان ترمه لوپز هواتاریکه چهرتون معلوم نیس
ترمه- جون من سوار شو مانی
مانی- خوب حالا این یه حرفی
اینو گفت و سوار شد و حرکت کرد ترمه گفت:
-بیچاره اون دختری که زن تو بشه
مانی -خدا از ته دلت بشنوه
"اینو که مانی گفت ترمه روش رو کرد اون طرف و خندید که من گفتم"
-امشب جریان فیلمبرداری چیه
ترمه- اول باید همون صحنه دیشب رو بگیرم
-داستان چی هس
ترمه -به زنه که با شوهرش اختلاف پیدا میکنه و میخواد ازش جدا بشه
مانی -چه زن فهمیده ای و چه شوهر خوش اقبالی دست راست و چپ شوهره زیر سرما
ترمه -گم شو اول ببین کسی میخواد با تو ازدواج کنه بعد فکر جدایی باش
مانی- حالا کجا بریم همون جای دیشبی
ترمه- آره فقط جلو نرو ماشین رو کمی دورتر پارک کن
۱۰" دقیقه یه ربع بعد رسیدیم و مانی ماشین رو کمی دورتر پارک کرد و پیاده شدیم باز مثل دیشب مردم جمع شده بودن مانی یه نگاه به جمعیت کرد و بعد به ترمه گفت"
-ما همینجا هستیم تو برو
ترمه -برای چی
مانی -برو راحت به کارت برس
ترمه -اصلا شماها باید حتما پیشم باشین
"بعد یه نگاه به مانی کرد وخندید و گفت"
-حالا اگه هامون خان براشون سخته عیبی نداره اما تو باید هرجا من میرم باهام بیای
مانی- قرعه فال به نام من دیوانه زدن
"ترمه دوباره خندید و گفت مگه نمی باهام ازدواج کنی"
مانی -احتمالش ۵٪ بیشتر نیس
ترمه- پس باید دنبالم بیای
"اینو گفت و یه نگاه دیگه به مانی کرد و با یه خنده به راه افتاد که مانیم با ریموت در ماشین و قفل کرد و گفت"
-آی به چشم
"بعد دست منو گرفت و کشید سه تایی رفتیم طرف جمعیت که حواسشون به صحنه فیلم برداری بود
یه خورد بعد رسیدیم بهشون و آروم از وسطشون رد شدیم و رفتیم جلو تا رسیدیم به همون جایی که
دیشب جلومون و گرفته بودن نگهبانه که تاچشمش افتاد به ما خندید و سلام واحوالپرسی کرد و زود حفاظ و برداشت و تا مردم بخوان بفهمن که ترمه اومده و مثلا ازش امضا بگیرن ۳تایی وارد شدیم
و نگهبان دوباره حفاظ رو گذاشت و در همین موقع کارگردان اومد جلو و با همدیگه سلام واحوالپرسی کردیم و به ترمه گفت که بره زودتر آماده بشه و بدشم به یه نفر گفت که برای ما دوتا صندلی و چایی بیاره من و مانی ازش تشکر کردیم و رفتیم یه گوشه وایستادیم یه خرده بعد برامون ۲ تا صندلب و چای وکیک اوردن مام نشستیم و منتظر ترمه شدیم تا خواستیم چایمون رو بخوریم که همون هنرپیشه که نقش شوهر ترمه رو بازی میکرد اومد جلو و سلام کرد دوتایی بلند شدیم و باهاش سلام و احوالپرسی کردیم که گفت" : ببخشین رفتار دیشبم خیلی بد بود!
مانی -اختیار دارین شما باید منو ببخشین کار منم خیلی بد بود اما فقط یه شوخی بود
پسره خندید و گفت : اما نظر کارگردان چییز دیگه ایه
مانی - یعنی چی
"یه بسته سیگار از جیبش در اورد و بهمون تعارف کرد ماهام یکی یه دونه ورداشتیم مانی با فندک برامون روشن کرد دو تا پک زد که گفت"
-حتما میدونین که من تازه معروف شدم قراردادم تو این فیلم مشروطه راستش دستمزد این فیلم خیلی خوبه سناریوشم عالیه یعنی برام خیلی مهمه که تو این فیلم بازی کنم متوجه میشین که؟
مانی -حتما بازی میکنین
-آخه الان مسله شما پیش اومده منم دیشب یه خورده زیاد روی کردم و پریدم به گارگردان اونم ازم دلخور شده و ممکنه که.......
"مانی نذاشت حرفش تموم بشه و گفت"
-این حرفارو بذار کنار برادر فکرتو بده به بازیت
خندید و گفت : آخه راستش شما دیشب خیلی خوب بازی کردین خیلیم خوش تیپ و خوش چهره این هردوتون
دوباره خندید وگفت : انگار کارگردان میخواد به شما یه پیشنهادی بده
مانی- پیشنهاد و دیشب داد
"یه مرتبه رنگ پسره پرید و گفت "-دیشب
مانی- آره منم ردش کردم حالا با خیال راحت برو برس به بازیت
"یه نگاهی به ماها کرد و بعدش دستش و جلو آورد و با هردومون دست داد و گفت "ممنونم
"اومد یه چیز دیگه هم بگه صداش کردن و رفت وقتی تنها شدیم گفتم "
-تقصیر تویه دیگخ هرجا میریم باید خودتو بندازی جلو آخه به تو چه مربوط که یارو بلده بازی کنه یا نه
مانی- تقصیر من چیه عالم هنر از دور استعداد و کشف میکنه من چیکار میتونم بکنم
-به خدا اگه بخوای امشب بری جای این پسره بازی کنی نه من نه تو دیگه اسم منو نیار مگه نمیبینی ممکنه کارش و از دست بده
مانی- بابا تا حالا دیدی من نون کسی رو ببرم
-میگم یعنی
مانی -خیالت راحت باشه بشین چایمون رو بخوریم
د"وتایی دوباره نشستیم که ترمه از تو یه کانتینر اومد بیرون لباسشو عوض کرده بود و یه آرایش خیلی قشنگ
تا مارو از دور دید اومد طرفمون ماهام از جامون بلند شدیم تا رسید گفت"
-راحتین
مانی- آره بابا برو به کارت برس
ترمه- جایی نرین آ
مانی -خیالت راحت برو خیلی م خوشگل شدی
خندید و گفت مرسی
"بعدشم رفت طرف صحنه فیلم برداری من و کانی دوباره نشستیم سر جامون و تا خواستیم چایمون و بخوریم که این دفعه کارگردان اومد جلو دوباره بلند شدیم و بهش خسته نباشین گفتیم که مانی رو کشید اونطرفتر و یه خرده باهاش حرف زد و بعدش دوباره برگشتن پیش من و کارگردان عذر خواهی کرد و رفت وقتی تنها شدیم گفتم": چیکارت داشت
مانی- پیشنهاد داد به جفتمون
-تو چی گفتی
مانی- قبول کردم دیگه
-زهرمار راست میگی؟
مانی- نه بابا یعنی سر دستمزد اختلاف داشتیم من میگفتم ۲۰ میلیون میگرم بازی میکنیم اون میگفت به جفتتون بیشتر از ۲۰ هزارتومن نمیدم
-ا لوس نشو
مانی- بابا پیشنهاد بازی داد منم گفتم نه حالا بشین این چایی وامونده رو کوفت مون کنیم
"دوباره نشستیم و تا خواستیم چایمون رو بخوریم همون هنرپیشه هه اومد جلو گفت"
-ببخشین دوباره مزاحم شدم
"بازم دوتایی از جامون بلند شدیم و مانی گفت"
-مزاحم چیه عزیزم
"پسره یه خنده ای کرد و گفت"
-راستش یه سوالی ازتون دارم اما خجالت میکشم بپرسم
مانی- خجالت برای چی جونم بگو
"اومد جلوتر و آروم گفت"
-شما دیشب چه طوری وقتی از در خونه اومدین بیرون خودتونو اونقدر طبیعی زدین زمین
مانی- خب این که کاری نداره یه پاتو شل بده
"پسره این ور و اون ور و نگاه کرد وبعدش آرومتر گفت"
-آخه مصنوعی میشه امتحان کردم یعنی تو خونه خیلی امتحان کردم اما هرکاری کردم طبیعی نشد
مانی- والا چی بگم منکه دیشب همین کارو کردم وشد
"پسر یه نگاه به مانی کرد و بعد با یه حالت مظلوم گفت"
-خیلی ممنون حالا تو این صحنه بازم سعی میکنم ممنون
"دلم خیلی براش سوخت تا اومد بره گفتم"
-آقای... چند لحظه صبر کنین
"بعدش به مانی گفتم"
-خب یه کاری بکن دیگه
مانی- من چیکار کنم آخه؟
-چه میدونم یه کاری بکن که ایشون تا از در خونه می آمد بیرون و بخوره زمین
مانی -عجب حرفی میزنی آخه من از این دور چیکار میتونم بکنم که ایشون از همون دوره بخوره زمین
مگه اینکه برم جلو در خونه و تا اومد بیرون براش پشت بگیرم
"پسره خندید که من گفتم"
-تو اکه بخوای میتونی یالا
"مانی-یه نگاه به من کرد و بعد به پسره گفت"
-میتونی یه دو دقیقه اینارو معطل کنی
--آره بیشترم بخوای میتونم
مانی- نه همون ۲ دقیقه کافیه شما برو تو خونه اما آروم برو که ۲ دقیقه بیشتر طول بکشه برو
"اینو که گفت پسره راه افتاد طرف خونه و مانی ام راه افتاد طرف ماشینش و دو سه دقیقه بعد با یه
قوطی روغن ترمز برگشت و گفت"
-خدا آخر عاقبت امشب رو بخیر کنه من رفتم واسه جلوه های ویژه
"اینو گفت و رفت طرف ترمه که همون وسطا داشت با یه خانم حرف میزد داشتم از دور نگاهش میکردم یه چیزایی آروم به ترمه گفت و یه جایی رو جلوی در خونه بهش تشون داد وبعد رفت طرف خونه دیگه ندیدم چیکار داره میکنه اما ۵ دقیقه بعد برگشت و گفت"
-خدا کنه ترمه حواسش و جمع باشه وگرنه امشب بیمارستانیم و فیلمبرداریم تعطیله حالا دیگه بشین
این ice tea رو با دل راحت بخوریم
"تو همین موقع کار گردان با بلندگو دستی شروع کرد به حرف زدن و همه ساکت شدن و هرکی رفت سرکارش و همه آماده فیلم برداری شدن که کارگردان به دوربین
و صدا و هنرپیشه حرکت داد
یه خرده بعد یه مرتبه در خونه واشد و ترمه با حالت عصبانی از توش اومد بیرون که مانی آروم در گوش من گفت" : یا باب الحوایج خدا کنه پاشو رو روغنا نذاره
"تازه فهمیدم چیکار کرده اومدم یه چیزی بگم که ترمه سریع اومد و رد شد و هیچ طوریش نشد
بلافاصله پشت سرش اون هنرپیشه هه اومد بیرون و همونجور که مثل دیشب مانی با حرارت ترمه
رو صدا میکرد دویید پشت سرش که یه مرتبه پاش لیز خورد و محکم و طبیعی خورد زمین و دوباره
بلند شد و دویید و اومد طرف ترمه
ترمه دیگه سوار شده بود و در ماشین رو قفل کرده بود پسره چندتا زد به شیشه اما ترمه ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد و رفت تو همین موقع م کار گردان کات داد یه لحظه همه ساکت شدن و بعدش اول کارگردان براشون دست زدم و بعدم بقیه از دور صورت پسره رو میدیدم خیلی خوشحال بود
برگشت طرف ما و تا چشمش به مانی افتاد و خندید مانی م بهش خندید و به نگاه مانی کردم گفتم"
-اگه سر مرش به جایی خرده بود چی
مانی -اونوقت دیگه طبیعی طبیعی مشد شایدم اسکار میگرفت
-مرد حسابی این چه کاری بود کردی
مانی -تو گفتی دیگه
-من گفتم روغن ترمز بریز اونجا؟
مانی - پس چیکار باید میکردم میزدم پس کله اش که با سر بخوره زمین
- باید همین کارو میکردم دیگه به اینا میگن جلوه های ویژه
"تو همین موقع پسره اومد جلو و تا رسید به ما گفت"
- عالی بود
مانی- دیگه باید ببخشین همین کار از دستم بر می اومد دردتون که نیومد؟
"پسره خندید وگفت"
- یه خرده اما واقعا عالی بود اگه بهم گفته بودین مصنوعی میشد اما چون خودم خبر نداشتم خیلی طبیعی شد واقعا ازتون ممنونم نمیدونم چرا این یه صحنه برام سخت شده بود و نمیتونستم درست درش بیارم
مانی - حالا که بخیر گذشت
"تو همین موقع همه شروع کردن به جمع کردن وسایل که پسره گفت"
- تشریف بیارین تو خونه سکانس بعدی تو خونه گرفته میشه من با اجازتون میرم که آماده بشم
مانی- جریان فیلم چیه؟
پسره آروم گفت:
- به زن و شوهرن که دارن از همدیگه جدا میشن یعنی صحزا تقاضای طلاق کرده
مانی -چرا؟
"پسره خندید و گفت"
- این کم کم معلوم میشه یعنی تقصیر منه در حقیقت
مانی- بابا صلوات بفرستین زندگیتونو بکنین
"پسره دوباره خندید و گفت"
- صحرا تازه فهمیده که شغل من چیهبرای همینم میخواد ازم جدا بشه
مانی - به زن چه مربوطه که شغل مرد چیه خرج خونه میخواد که شمام میدی ببینم درآمدت که خوبه
پسره - عالی این خونه مثلا مال منه
"توهمین موقع کارگردان پسره رو صدا کرد و اونم عذرخواهی کرد ورفت یه دقیقه بعدترمه اومد
پیشمون و همونجور که میخندیدگفت"
- عجب کاری کردی مانی
مانی- تو که هواست بود؟
ترمه - آره من از بغل روغنا رد شدم
مانی - خب خدارو شکر
ترمه- بیاینبریم تو خونه بقیه فیلم برداری اونجاس
"سه تایی راه افتادیم طرف خونه که کارگردانرسید بهمون و یه خنده ای به مانی کرد و گفت :"
-روغن م بعضی وقتا چیز خوبیه ها
مانی خندید که کارگردان گفت : تو اصلا ساخته شدی برای هنرپیشگی فقط حیف که پولداری و احتیاج به پول نداری و گرنه حتما می آوردمت تو این کار
"اینو گفت و رفت مانی یه نگاهی به من کرد و گفت"
- حالا تو شاهد باش و ببین این چقدر منو انگولک میکنه ها
- تو خودتم بدت نمی آد
مانی - من بدم نمی آد که یکی انگولکم کنه
- آره دیگه
مانی- دست شما درد نکنه
ترمه- راستی مانی چرا قبول نمیکنی اگه قبول کنیمیتونیم فیلم بعدی رو با همدیگه بازی کنیم
مانی- من با کمتر از نیکول کیدمن بازینمیکنم بیخودی م اصرار نکن
ترمه - بروگم شو خیلی از خودراضی ایی ها
مانی - خودمکه از خودم راصی م هیچی خیلی های دیگه م ازم راضی ن
ترمه - تو ماشین یادت رفتچیکارت کردم؟
مانی - بیا همه ش خشونت اونوقت میگن آقایون خشنن
- ترمه خانم این قسمت که میخواین فیلمبرداری کنین داستانش چیه؟
ترمه - صحرا قراره از سید جواد جدا بشه
مانی - سید جواد
ترمه - اسم شوهر من تو فیلم سید جواده البته دوستاش اینطوریصداش میکنن اما زنش اسم اصلیش رو که تو شناسنامه شه بهش میگه
مانی - اسم توشناسنامه ش چیه ؟
ترمه - کامبیز
- پس سید جواد چیه
ترمه - اسم درگوشی شه
- اسم در گوشی چیه؟
مانی - همونکه دختر خانما وقتی پای تلفن با یه غریبه صحبت میکنن درگوشی تلفن میگن معمولام دخترخانما بیشتر اسامی یه درگوشی دارن
- باز چرت پ پرتگفتی
ترمه - بعضیا دو تا اسم دارن یکی شناسنامه ای یکی در گوشی
مانی - مثل خود تو هامون جون اسم شناسنامه ایت هامونه و همیشه من در گوشی هاپو صدات میکنم
"ترمه زدزیر خنده برگشتم یه نگاه بهش کردم که زود خودشو جمع و جور کرد و گفت"
- ببخشین هامون خان تقصیر این مانیه!!!!
هم به مانی کردم که سرش رو انداختپایین و گفت"
- بجون تو قفط میخواستم شیر فهمت کنم
"تو همین موقع کارگردان ترمهرو صدا کرد و۳ تایی رفتیم تو خونه که خیلی قشنگ و شیک تزیین شده بود یه خونه دوبلکس بزرگ با وسایل گرون قیمت و یه پیانو وسط سالن و یه بار مشروب خالی یهگوشه و چیزای قشنگ دیگه یه ربع بیست دقیقه بعدهرکی سرجای خودش واستاد و همه ساکتشدن و آماده فیلم برداری ترمه و همون هنرپیشه هه
با یه خانم مسن که مثلا مادرترمه بود وسط سالن واستاده بودن و آماده که شروع به بازی کردن کارگردان یه خرده ازنور پردازی ایراد گرفت که درستش کردن و بعدش دوباره همه ساکت شدن و کارگردان حرکتداد و یه مرتبه ترمه با حالت عصبانی شروع کرد به داد زدن و گفت"
صحرا- تو اونجاچیکار میکردی کامبیز
کامبیز -چرا داد میزنی
صحرا -دلم میخواد بگو اونجا چیکارمیکردی
کامبیز- تو خودت اونجا چیمار میکردی
صحرا- من با مردم بودم
کامبیز-خوب منم بپدم
صحرا- سوار موتور اونم با صدتا موتور دیگه
مادر صحرا -خب مادرحتما با دوستاش بوده
صحرا -آره با دوستاش بوده حتما بوده
مادر صحرا- خب مادرمگه چه عیبی داره
صحرا -هیچی هیچی
مادر صحرا -خب پس صلوات بفرستین تمومش کنیندیگه
صحرا- حتما تمومش میکنیم اما بعد از اینکه فهمیدم این اونشب با اون دوستایعجیب غریبش اونجا چیکار میکرده
مادر صحرا -خب حتما اونم رفته بوده دانشجوها روتماشا کنه
صحرا -تماشا کنه یا ....
"بعد یه مرتبه عصبانی تر شد و سر همون پسرهداد زد و گفت"
- اونجا چیکار میکردی چرا همه دوستات دور و ورت بودن و هی سید جوادسید جواد میکردن جواب بده بگو
-"اینو گفت و از روی بار مشروب یه گیلاس خالی رو ورداشتو پرت کرد طرف همون هنرپیشه که اونم جا خالی داد و گیلاس پرت شد و شکست بلافاصلهکارگردان کات داد بعدشم دوباره اونایی که اونجا بودن برای ترمه دست زدن و بعدشکارگردان گفت که صحنه رو دست نرنن و یه ربع بعد دوباره فیلمبرداری میکنن تو همینموقع دو سه نفر با چند تا سینی که توش چایی و شیرینی بود اومدن طرف ماها ترمه ماومد پیش ما و۳تایی رفتیم رو چند تا مبل نشستیم که مانی گفت"
- تموم شد
ترمه - نهیه خرده دیگه مونده
مانی -معمولا هرشب چقدر فیلمبرداری میکنین
ترمه -حدود ۲دقیقه
مانی -راست میگی این که خیلی کمه
ترمه- نه اگه هرشب بتونیم ۲ دقیقه فیلمبرداری مفید داشته باشیم عالیه نگاه به این صحنه نکن این شانسی خوب در اومد معمولاسر یه صحنه گاهی وقتا ۲ ساعت معطل میشیم حالا بگو کارم چه جوری بود
مانی -نه واقعا عالی بود
ترمه -ممنون عجب یه تعریف کردی
مانی -خب وقتی خوب بازی میکنیباید از تعریف کرد دیگه
ترمه -مرسی
مانی- تو جدا خیلی خوب تونستی تقش یه زنفوضول و دیونه رو بازی کنی انگار اصلا خود خودتی
ترمه -زهرمار
مانی- مخصوصاهمون لحظه که گیلاس رو پرت کردی دقیقا انگار همون لحظه از دیوونه خونه آورده بودنتاینجا واقعا عالی بود
ترمه-تو چه میفهمی بازی طبیعی چیه هامون خان شما بگینبازیم چطور بود
خیلی خوب بود طبیعی و با احساس
ترمه- ممنون شما خیلی فهمیدهاین
مانی -چون ازت تعریف کرد فهمیده س حالا اگه یه ایراد ازت میگرفت میشد خرنفهم
بی ادب
ترمه- هامون خان چایی یخ کرد ولش کنین این بی سلیقه رو
"توهمین موقع کارگردان دوباره همه رو صدا کرد و ترمه م بلند شد و رفت سرجای اولشواستاد کامبیزم سرجاش واستاد و نور وصدا و چیزای دیگه رو درست کردن که کارگردان حرکت داد داشتن از بقیه داستان فیلم برداری میکردن صحرا با همون حالت عصبی رفت طرفیه میز و سوییچ و از روش برداشت و رفت طرف کامبیز و جلوش واستاد و سرش دادکشید
و گفت تا من نفهمم شغل تو چیه نمیتونم باهات زندگی کنم
اینو گفت وبرگشت طرف در خونه و دوسه قدم تند برداشت و انگار دوباره پشیمون شد و برگشت طرفکامبیز و یه مرتبه خیلی سریع پیراهن کامبیز رو که رو شلوارش انداخته بود رو شلوارشزد بالا و از زیرش یه چیزی شبیه یه موبایل بزرگ با یه آنتن تسبتا بزگ رو در آوردوتا کامبیز خواست جلوشو بگیره محکم پرتش کرد طرف دیوار یه مرتبه مادرش زد توصورت
خودش و بلند داد زد"
- چیکار میکنی دختر زده به کله ت
"صحرا یه چپ چپ به مادرش نگاه کرد و دویید طرف در خونه و وازش کرد و رفت بیرون که کارگردان دوباره کات داد و فیلمبرداری قطع شد و همه به همدیگه خسته نباشین گفتن که کارگردان به یه نفرگفت یادت نره یه پلان چند ثانیه ای از جلو دانشگاه بگیری موقع تعطیل دانشجوآ برو کهیه شلوغی طبیعی باشه بعدشم صحنه کامبیز و چندتا موتورسوار و دوستاش رو مونتاژ کنینروش دو سه تا چوب م دستشون باشه بعدش دوباره صحنه رو آماده کردن و کارگردان حرکتداد و یه تیکه کوتاه بود کامبیز بعد از یه لحظه نگاه کردن به اون موبایل آنتن بلندکه شبیه بیسیم بود و افتاده بود رو زمین دویید طرف درو از خونه اومد بیرون وکارگردان کات داد و فیلم برداری تموم شد و من ومانی رفتیم و به کارگردان خستهنباشین گفتیم که ترمه یه خرده بعد لباس شو عوض کرد و اومد پیش ما و از اون هنرپیشههه و بقیه خداحافظی کردیم و مانی رفت ماشینش رو آورد جلو خونه و من وترمه سوار شدیمو حرکت کردیم و از محوطه فیلم برداری اومدیم بیرون که ترمه به مانی گفت خب چطور بودآقای منتقد"
مانی -واقعا عالی بود کاشکی نیکولاس کیج و نیکول کیدمن هردو اینجابودن و نیکولاس بازی کامبیز و نیکول بازی ترو بعدش با خجالت برمیگشتن هالیوود ودیگه م سرشونو جلو مردم بلند نمیکردن من جای هیات داوران بودم جای سیمرغ بلورین چهلمرغ بلورین به شما میدادم تازه برای این بازی چهل تا کمه دروغ نگفته باشم برای همینیه صحنه ۶۰ یا ۷۰ تا مرغ لازمه اون وقت میگن چرا سینمای ایران گیشه نداره خب بههنرپیشه هامون مرغ نمیدن بخورن جون بگیرن و درست بازی کنن
ترمه- اسم مرغ روبردیگرسنه م شد
مانی -خب اگه قرار باشه تو هرشب بعد از فیلم برداری گشنه ت بشه و هوسمرغ بکنی دیگه موقع تقسیم جوایز مرغ نمیمونه که سی تاش و بدن به تو
ترمه- جدییعنی انقدر بد بازی کردم
-ترمه خانم این عادتشه که چرت و پرت بگه وگرنه بازی شماخیلی خوب بود
ترمه- ممنون هامون خان کاشکی شما جز هیات داوران بودین
مانی- توغصه نخور فعلا بازیت رو بکن من به ضرب پول وپارتی بازی برات خود سیمرغ واقعی رو ازقله قاف میگیرم و
می آرم میدم بهت
ترمه- دیگه اینکارو نمیشه با پول کرد
مانی- تو خبر نداری امروز روز با پل میشه مرده رو زنده کرد دخترجون
ترمه- من سیمرغ واقعی رو نمیخوام همون سیمرغ بلوری رو اگه بهم بدن برام کافیه
مانی -اونم راه داره فعلا بذار یه سیخ جوجه از نوادگان همون سیمرغه بعت بدم که در حال حاضربرای آدم گشته از صدتا سیمرغ بلوری بهتره
-کجا میخوای بری
مانی- همین نزدیکیااغذیه فروشیه کوچیکه اما غذاش خوبه و شبانه روزیم هس الان میرسیم
"اینو گفت وپیچید تو یه خیابون و از اونجا انداخت تو خیابون اصلی
یه خرده که رفتیم جلو دیدیم که ته خیابون رو بستن و دارن ماشین ها رو می گردن!مانی سرعت را کم کردو گفت:"
-مردشور این شغلت رو ببرن ترمه!بیا!حالا باید امشب رو تو بازداشتگاه به صبح برسونیم!آخه اینم کاه که تو داری؟!
"برگشتم به طرف ترمه که دیدم رنگش پریده!آروم بهش گفتم:"
-ناراحت نشو چیزی نیس!
ترمه-اگه بگیرنمون چی ؟!
مانی-اگه بگیرن؟!دل خوش داری آ؟!با دست بند ترتیبمون رو می دن!البته با یه خورده ادویه وچاشنی!
ترمه-با چی؟
مانی-فحش خواهر مادرو بقیه چیزا!
ترمه-نمیشه از همین جا دور بزنیم و برگردیم؟
مانی-فکر کردی که این فیلمه که کامبیز خان یه دور آرتیستی بزنه و فرار کنه و هیچ کسم نتونه بگیردش؟ می دونی تا من بخوام یه دور بزنم با یه بی سیم زدن و چهار تا از اون موتورا که اونجاس گرفتنمون و اون وقت دیگه جای چاشنی ساده یه پیاز داغ نعنا داغی برامون درست می کنن که نگو!
اینو گفت و یه گاز دادو رسید همونجا که خیابون رو بسته بودن ترمز کرزد که یه پسر جوون اومد جلو ماشین و به مانی سلام کردو گفت: لطفا مدارک ماشین.
مانی از تو داشپورت ماشین مدارک رو د آوردوبهش داد. یه نگاه سر سری بهشون انداخت و بلافاصله گفت:
-ببخشین کجا تشریف می برین؟
مانی- والا گشنمون شده داریم می ریم جهار تا سیخ سیمرغ بخوریم. یعنی جوجه کباب بخوریم.البته اگر لطف شما شامل حال ما بشه!
یه خنده ای کردو گفت:
-شما با خانم چه نسبتی دارین؟
مانی- خواهر برادر! من برادر این خانمم،این آقا برادربنده است! شما برادر این خانمین،بنده برادر شمام و الی آخر!یعنی در واقعد غریبه نیستیم با هم دیگه!
پسره خندید و از همونجا داد زدو یه نفردیگه رو صدا زد و با خنده به مانی گفت
-کار گیرپیدا کرد!
مانی- ببخشین گیرش چند پیچه اس؟
- به اندازه کافی پیچ داره!
آروم به مانی گفتم: سربه سرشون نزار! دیوونه ای آ!؟
ترمه ام که خیلی ترسیده بود آروم و با التماس گفت:
مانی تروخدا باهاشون درست و مودب صحبت کن!منم دارم تند تند دعا می خونم!حتمنا ولمون می کنن! بهش بگو دختر عمه پسر دایی هستیم!
مانی-می گم ولی اگه بادعا می شد کاری کردبا نفرین الن ترتیبشو داده بودم!
اینو گفت و از تو ماشین پیاده شد.ت همین موقع یه مرد دیگه جلو اومد و با اون پسر جوونه یه خرده صحبت کردویه دستی به ریشش کشید واومد جلوبه مانی گفت:
-خوب جوون این وقت شب با خانم کجا دارین می رین؟
مانی- اولا سلام عرض کردم!
-سلام علیکم!
مانی- دوما خسته نباشین!
خندیدو گفت:سلامت باشین!
مانی-سوما عرضم به خدمتتو که بنده مسافر کشم!
- با این ماشین!؟ این هیچی هیچی سیصد ملیون قیمتشه؟!
مانی- عرض می کنم به خدمتتون!بنده گاه گداری مسافر کشی می کنم!امشب داشتم می رفتم منزل که دیدم این خانم و آقا ایستادن کنار خیابون و هی دارن با هم دیگه حرف می زنن و به یه چیزی نگاه می کنن!
-خوب موضوع جالب شد!
مانی- قربون دهنتون!حالا جالب ترم میشه! جونم فداتون که بعله،داشتن با هم دیگه حرف می زدن و هی به یه کاغذ نگاه می کردن!منم از اونجاکه آأم کنجکاوی هستم زدم رو ترمز!یعنی گفتم نکنه واسه این خواهرو برادرمون اتفاقی افتاده باشه!
یارو خندیدو گفت: کار خوبی کردین!
مانی-تصدق سرتون!پیاده شدم و پرسیدم: برادر خواهر اتفاقی افتاده؟ آقایی که شملا باشین این آقا که الان عین ماست نشسته تو ماشین دستشو آورد جلو بنده و اینو بهم نشون داد!
تو همین موقع کیفش رو از تو جیبش در آورد و از توش یه چک بانکی در آورد و نشون یارو دادو گفت:
-بعله!عرض می کردم!این چک پنجاه هزار تومنی رو به بنده نشون دادو گفت که همراه این خواهر تو خیابون پیداش کردن!
یارو-خوب خوب
مانی-جونم براتون بگه! ععقلامونو ریختیم رو هم وگفتیم چی کار کنیم این وامونده روکه این خواهر گفت: می ریم جلو بالاخره به یه آدم خوب مثل شما بر می خوریم!تا برخوردیم اینو می دیم بهش تا بده دست صاحبش!
-یارو خندیدو گفت: فکر بسیار خوبی کردن!
مانی-صدالبته!
مانی چک رو به یارو دادو گفت:
-خدمت شما دیگه از گردن ما برداشته شد!
یارو- دست شما درد نکنه!اما مطمئن هستید که فقط همین یه چک بوده؟!
مانی-کاملا! همین یه دونه یه دونس! خوب حالا که دیگه وظیفمونو انجام دادیم،اجازه داریم بریم به استراحتمون برسیم؟
-البته! بفرما یین خواهش می کنم! از بابت این خیالتون راحت راحت!
مانی- خیالمون راحت راحته! ما اصلا از اول که شما را دیدیم قید اینارو زدیم! یعنی همین فکرو کردیم!
-حالا تا دیر نشده بفرمایین!
مانی-ببخشین،جلوتر بازم خیابون بسته هست؟
-چطور مگه؟
مانی- می گم اگه یه چک دیگه پیدا شد بدیم به اونا!
یارو دوباره خندیدوگفت: فکر نکنم احتمال اینم که شما یه چک دیگه پیدا کنین خیلی کمه! بفرمایین!
مانی-راسته اگه لازم به تحقیق در مورد این خانم و بنده و این آقاست در خدمت هستیم آ!
-شما که این قدر صداقت در اعمالتون دارین حتما در گفتارتون هم همین قدر صادق هستین
مانی- خدا امواتتون رو بیامرزه که آخر شبی زابرامون نکردین!
یارو- خدا اموات شمارو بیامرزه!
مانی سوار شدو یه دست واسه یارو تکون داد و حرکت کرد و یه خرده که رفتیم ترمه یه مرتبه آه بلندی کشیدو گفت:
- وای که داشتم از ترس سکته می کردم!
مانی- تاحالا نگرفتنت؟!
ترمه- نه به خدا!؟
مانی- یه چهار مرتبه که بگیرنت عادت می کنی!اما دعا هات زود مستجاب میشه ها!البته با یه خرده کمک من!
ترمه- مانی تو واقعا دیگه چه موجودی هستی!؟
مانی- چطور مگه؟
ترمه- خونسرد، آروم ،حاضر جواب!
-پس کجاشو دیدن؟
ترمه- جدا ابن حرفا و داستان رو از کجا گیر آوردی؟ دارم کم کم ازت می ترسم!
مانی- من کم کم باید ازت بترسم!با اون اجابت سریع دعاهات!
ترمه- آره حواست باشه چون من دلم پاکه هرچی از خدا بخوام زود بم میده!
مانی-پس تو دعا کردی که من قسمتت بشم و دعات مستجاب شد!
ترمه- اون که نفرین بود دامن گیرم شد!
مانی-پس دامن متبرکی داری قدرشو بدون!
ترمه- ولی حالا جدی بهت می گم مانی! تو واقعا حیفه که استعدات حروم بشه!من اگه جای تو بودم ویزا می گرفتم می رم آمریکا یه راست می رفتم هالیوود!تو ذاتا یه هنر پیشه ای! راستی چرا تا حالا نرفتی آمریکا!؟ مطمئنم اگه بری سفارت بهت ویزا میدن! رسیدی آمریکا یه راست برو هالیوود! قدو هیکل و قیافتم برا هنر پیشگی عالیه!
مانی- اتفاقا یه بار رفتم!
ترمه-کجا؟
مانی-یه بار رفتم دوبی و رفتم سفارت آمریکا ولی نشد!
ترمه- چرا؟
مانی- والا رفتم تو اتاق سفیرو و سلام کردماونم جواب دادو گفت بفرمایین.اومدم بگم می خوام برم آمریکا هول شدم گفتم مرگ بر آمریکا!
ترمه- راست می گی؟
مانی- آرهخ به جون هامون!
ترمه- خوب سفیره چی گفت؟
مانی- خوب اونم زود گفت مرگ بر اسراییل!
ترمه- راست می گی؟
مانی- تو چه ساده ای؟
ترمه- خوب پس چی گفت؟!
مانی-هیچی دیگه به دوتا از نگهابانا گفت بیایین این دیوونه رو بندازین بیرون!هرچی گفتم بابا من حواسم پرت شد و اشتباه گرامری دستور زبان انگلیسی بوده گوش نکردن و سفیر گفت:فعلا برو هر وقت دستور زبانت خوب شد برگرد!
ترمه- عیب نداره یه بار دیگه برو منم همین جوری هی برات دعا می خونم حتما بهت ویزا میدن!
من دعاهام رد خور نداره!تا حالا هرکی رو دعا کردم کارش درست شده! هرکی که دلم رو شکونده نفرین کردم یه بلایی سرش اومده! من یه نفرو می شناسم که کارش درسته!
مانی- پس خبر نداری که من هزار نفرو می شناسم که کارشون از اون یه نفر هزار بار درست تره!
من زدم زیر خنده که برگشت به طرف من و با خنده گفت:انگار توام اون هزار نفرو میشناسی ها!
ای شیطون!هاپو مشعوف!
-زهر مار!
ترمه-وا قعا که مانی من دارم جدی باهات حرف می زنم! یه نفر هست که گاهی برای من دعا می نویسه! همیشم یکی دوتا از اون دعاها رو تو کیفم دارم!هرجا کارم گیر می افته اونا به کمکم می ان! حالا این دفعه رفتم دوتا برای شما می گیرم! یع وردی بهم یاد داه که هر وقتمی خونم به یه نفر فوت می کنم زبونش قفل میشه! یه ورد دیگه بلدم که خیلی گرون برام تموم شده!بیست هزار تومان ازم گرفته تا یادم داده!این وردو هر وقت کسی برام سر سختی کنه و جلوم سد بشه و نذاره کارم رو بکنم می خونم و فوت می کنم بهش!در جا طرف شل میشه و کارم رو را می اندازه!
مانی-راست می گی جون من؟!
ترمه-آره به خدا!
مانی- خریدم ازت بیست و پنج تومن! این ورد خیلی به کارمن می خوره!اصلا گره از کارم وامی کنه!ترو خدا اینو یادم بده!
ترمه- مگه کارت جایی گیر کرده؟
مانی- خوب بالاخره اگه آدم یه همچین چیزی ته جیبش باشه که ضرر نمی کنه! بیست و پنج تومن چیه؟!والا مفته!
خوب دفعه دیگه که برم پیشش برات می گیرم!
مانی- دستت درد نکنه!اگه اینو داشتم باشم به هرکی برسم و بخواد در مقابلم مقاومت کنه یه فوتی بهش می کنم که شل بشه عین خمیر!راستی اگه رفتی از این یارو بپرسش باطل السحرشم داره؟
ترمه- یعنی چی؟
مانی- یعنی این که یه ورد دیگه بهمون یاد بده که اگه بعد از ورد اولی بخونیم که طرف از حالت خمیری شکل و شل در بیاد ؟! پولشم هرچی باشه میدم!
ترمه- مسخه می کنی؟ بترس آ!
مانی- ترمه جون میشه ازت یه خواهشی بکنم؟
ترمه- بگو!
مانی- ببخشین میشه در دکونت رو تخته کنی؟ ببخشین آ؟!
ترمه-باور نمی کنی!؟
مانی- این همه سال گذاشتنت درس بخوانی که بری سرغ جادو جنبل؟ خجالت نمی کشی واقعا؟ حتما تو کیفت ناخن مرده و پیه گرگ و نخ کفن مرده رو هم داری؟!
ترمه- اینا دیگه قدیمی شده!
مانی- راستم می گه ها! الان دیگه مرده ها قبلش مانیکور کردن و ناخن ندارن و گرگا می رن کلاس بدن سازی دیگه پیه تو تنشون نمونده!
-فقط می مونه نخ کفن مرده!
مانی- اونام اگه به جای کفن بیکینی بپوشن مشکل حل میشه!
ترمه- تو اعتقاد نداشته باش اما من دارم!
مانی-واقعا شرم آوره نکنه یه قفل مفلی به ما بزنی!
ترمه- تو باور نکن من یه دوست دختری داشتم که طفلک همیشه بد می آورد! دست به هرکاری می زدخراب می شد!رفت یه مدتی منشی شد بیرونش کردن!رفت یه مدت تو کارخونه استخدام شدو چند وقت بعد بیرونش کردن!رفت تو یه آژانس اما چند وقت بعد صاحب آژانس ازش ایراد گرفت و بیرونش کرددیگه موندهبود چی کار کنه!طفلک باید اجاره خونه ام می داد!بالاخره یکی این آقاهه رو بهش معرفی کرد! یه بار رفت پیشش و جریان زندگیشو براش تعریف کرد. اونم بهش چند تا طلسم داد و بعدش زندگی دوستم از این رو به اون رو شد!
الان بیا ببین تو دبی چه دم و دست گاهی داره!
تا اینو گفت من و مانی یه نگاه بهم کردیم و زدیم زیر خنده کهمانی گفت: آره شنیدم دخترای ایرانی تو دبی کارشون خیلی گرفته!
ترمه- شاید منم یه روز رفتم دبی!
مانی- شما خیلی غلط می کنی!
ترمه- باز بی ادب شدی؟
مانی-یعنی منظورم اینه که اگه بری من تنهایی این جا چی کار کنم؟ در ضمن طلسم این آقا هه برای دوست تو کاری نکرد در واقع ویزای دوبی کارشو درست کرد
بعد برگشت طرفمنو گفت:
-می بینی کار مردم به کجا ها رسیده!؟
برگشتم طرف ترمه و گفتم: ترمه خانم می دونی دخترای ایرانی تو دبی چه کارایی می کنن؟
ترمه-این از اون کارا نمی کنه تو یه شرکت استخدام شده!
-همشون تو یه شرکت استخدام شدن!به قول قدیمیا باید کلامونو بزاریم بالا تر!
مانی یه نگاه از تو آینه به ترمه کردو گفت:
-هاپو الان غیرتی آ!!
اینو گفت و جلو یه اغذیه فروشی نگه داشت و پیاده شدیم و رفتیم تو. غذاش خیلی خوب بود.
نیم ساعت بعد ترمه رو رسوندیم خونشون. و خودمون رفتیم خونه و از ترس عمو و پدرم صبح زود بلند شدیم و رفتیم کارخونه
فرق بین داستان کوتاه و بلند و نیمه بلند چیست؟
عفرق بین داستان کوتاه و بلند و نیمه بلند چیست؟
تفاوت ماهیت داستان کوتاه با نوول رمان چیست؟
حجم و محتوای هرکدامشان چه نشانه ها و مشخصاتی دارد؟
جلسه ی فوق برنامه 29آذر ماه سال هزاروسیصدو نود و دو _ کانون پویندگان دانش، فن نویسندگی با شهروز براری صیقلانی مدرس ارشد سازمان آموزش عالی کشور در مجتمع فرهنگی هنری خاتم الانبیا ساعت 10صبح .سالن همایش /هنرجویان تا این لحظه؛71 نفر ورودی
برگزارکننده و مدیریت کانون آقای سید عبدالله نواب نیا با همکاری موسسه فرهنگی و هنری فجر انقلاب اسلامی واقع در مجتمع آموزشی شهید مطهری
خیابان سعدی رشت و با سپاس از مدیریت کافهکتاب بوستان ملت رشت
با درود و احترام ، شهروز براری صیقلانی هستم ، امروز تفاوت بین داستان کوتاه و بلند و نیمه بلند رو بررسی میکنیم. درضمن یلدای شما پیشاپیش مبارک باشه.
الف: از منظر ساختار پلات- حتی اگر داستان کوتاه دو کانون داشته باشد، فقط و فقط یک گره یا تعلیق وجود دارد.
ب: از منظر اول ساختار داستان – داستان کوتاه تلاقی گاه یک یا چند شخصیت معدود در یک زمان و یک مکان با یک رویداد و پدید آمدن یک موقعیت جدید و برخورد شخصیت (یا شخصیت ها) به این موقعیت است.
ج : از منظر دوم ساختار داستان – زمان درونی و مکان درونی در یک داستان کوتاه محدود است، حتی اگر به زمانی طولانی و مکان های متعدد اشاره شود.
د: از منظر معنایی - داستان کوتاه برشی از زندگی انسان یا معدود انسان هایی است که ما آنها را له شده می خوانیم.
و : از منظر کمیت – عده پرشماری داستان کوتاه را بین 1000 تا 7500 کلمه یا 4 تا 25 صفحه دانسته اند. عده بیشتری، داستان کوتاه را بین 1500 تا 10000 کلمه می دانند. از دهه 1940 به این سو شماری از منتقدین و نظریه پردازان ادبی، که وارد بحث و جدل شان نمی شوم، داستان کوتاه را 4 تا 10 صفحه و داستان نیمه بلند را 11 تا 20 صفحه و داستان بلند را بین 20 تا 35 صفحه ارزیابی کرده اند.
اما هر سه، داستان کوتاه و نیمه بلند و بلند، همان خصوصیات «الف» تا «د» فوق را دارند. حال ممکن است این پرسش پیش آید که آیا می توان داستان نیمه بلند یا بلند را «تطویل کلام» داستان کوتاه خواند؟ خیر.
داستان کوتاه اساسا یک رویداد را روایت میکند. این رویداد معمولاً ماجرایی است که برای یک فرد (یا حداکثر دو یا سه فرد) اتفاق میافتد. رویداد مستقیماً به فرد اصلی برمیگردد که در مرکز داستان است؛ یا فردهای احتمالی دوم و سوم. از این منظر داستان کوتاه «وضعیتساز» است و از تلاقی شخصیت، با مکان و زمان محدود (یا بهعمد محدودهشده) و یک رویداد شکل میگیرد. زمان درونی داستان کوتاه، از نظر روانشناختی کوتاه است حتی اگر زمان کیهانی آن طولانی باشد. درحالیکه رمان (Novel) تلاقیگاه متعدد شخصیتها، رویدادها و زمان و مکانهای مختلف است، پس «جهانساز» است و به طرح مسائل معرفتشناختی و هستیشناختی میپردازد.
در داستان کوتاه نیمه بلند نویسنده فضای بیشتر و زمان بیشتری را صرف ساختن رویداد و نیز موقعیت (وضعیت) حاصل از آن می کند، حال آن که در داستان بلند، باز هم این زمان و فضا و توصیف برای هر دو مورد بیشتر، عمیق تر و گسترده تر است. در نتیجه از دید خواننده، رویداد و موقعیت داستان نیمه بلند و بلند، تکان دهنده تر و تاثیر گذارتر از داستان کوتاه هستند که این نکته از نظر روایت شناسی ما به ازای ارتقای «برجسته سازی» است.
مکان هم همین جایگاه را دارد. مکان داستان کوتاه، محدود است، حال آن مکان در داستان نیمه بلند و بلند گرچه به هیچ وجه در حد رمان نیست، اما گستره بیشتری نسبت به داستان کوتاه معمولی دارد. مکان در رمان، گاه عرصهای در حد کل جهان دارد. آپارتمان، روستا و شهر در صدها «داستان کوتاه»، همان آپارتمان، روستا و شهریهایی است که نویسنده، همنیگوی، فاکنر و ناباکف میآورند، اما آپارتمان رمان مسخ و یا خانه کوچک راوی بوف کور، فراخنایی در مقیاس جهان دارند.
دیگر زمانه آن گذشته است که داستان کوتاه و داستان بلند و نوولت و نوول (رمان) را با تعداد کلمات ارزیابی کنند. عامل شماره کلمه، عامل قابل اتکایی برای تشخیص یک متن نیست.
از بنده ((شهروز براری صیقلانی)) بارها طی جلسات آموزشی کانون پویندگان دانش در رشت سوال شده است که فرق ماهیت بین این سه نوع داستان چیست؟ و خب من در حد توانم و سواد و تجاربی که طی زمان نوشتن و نویسندگی بدست آورده ام میتوانم اینگونه برایتان توضیح دهم ،
ماهیت داستان کوتاه در نام آن مستتر است: متنی مبتنی بر تکنیکهای مختلف که در جریان رویدادی واحد - یا رویدادی که ظاهرا رشتهای از وقایع را در بر میگیرد – کنشهای ذهنی و رفتاری شخصیت را تصویر، نقل و توصیف میکند.
ماهیت داستان کوتاه در نام آن مستتر است: متنی مبتنی بر تکنیکهای مختلف که در جریان رویدادی واحد - یا رویدادی که ظاهرا رشتهای از وقایع را در بر میگیرد – کنشهای ذهنی و رفتاری شخصیت را تصویر، نقل و توصیف میکند. در این جا موضوع قابل گسترش نیست؛ حتی اگر پلات ازنوع قابل گسترش باشد. در این جا برخلاف رمان، از تنوع شخصیتها، توصیفهای طولانی، امر تکرار و قرینه سازی، توازی و تقاطع خرده روایتها خبری نیست، در نتیجه متن از راهها و منفذهای مختلف با مخاطب ارتباط برقرار نمیکند. باید فقط از یک مجرا و با یک محور تک سویه از کلیت زندگی با خواننده مرتبط شود. همین نکته ثابت میکند که داستان کوتاه باید از روایت گرافیکی Graphic Narration قوی برخوردار باشد. لذا چه موضوع واقع گرا گزینش شود و چه فراواقعی، باید درونمایه و مضمون آن استعلایی بوده و از فراخنای موضوع اصلی، زاویه دید و خود قصه بسیار فراتر رود؛ نمونه آن داستانهای کوتاه «تصویر بیضی شکل» از ادگار آلن پو و «پنجه میمون» از ویلیام ویمارک جیکوبسون و «دست» نوشته یاسوناری کاواباتا است. ادگار آلن پو نخستین کسی بود که این نکات مهم را دریافت و تئوریزه کرد. میتوان گفت بعد از قرنها تلاش که بشر نتوانسته بود حکایتها و افسانه و قصههای اخلاقی «دکامرون» نوشته جیووانی بوکاچیو در ایتالیا و «قصههای کانتر بوری» در انگلستان و امثال «گلستان» سعدی در ایران را از دایره «قصه گویی» فراتر ببرد و به آنها خصلت «قصه نویسی» و «داستان» بدهد، همین نظریات و آرای آلن پو بود که الگوی داستان کوتاه را ترسیم کرد. داستانهای آلن پو اساسا در ژانر گوتیک بودند و با شخصیتهایی مالیخولیایی و جدا از جهان عینی پیرامون – برای نمونه داستانهای درخشان «برنیس»، «لیجا»، گربه سیاه»، «سقوط خاندان آشر»، «نقاب مرگ سرخ» و «قلب راز گو» - اما دیگر نویسندگان همدوره یا با فاصله زمانی اندک از آْلن پو، همچون ناتانیل هاثورن، آمبروز پیرس، استفن کرین، برت هارت، سارا اورن جوئت، ویلا کاتر، جک لندن و مارک تواین در آمریکا به ترتیب با نوشتن داستانهایی چون «میهمان شهرت طلب»، «واقعه پل اوکریک»، «زورق بی حفاظ»، «رانده شدگان شهر پوکرفلات»، «ماهیخوار سپید»، «عمو روسیکی»، «در تلاش آتش» و «وزغ جهنده» و دیگر هموطنان آنها مانند جرج واشنگتن کیبل، مری ویلکینز فریمن، هملین گارلند، واشنگتن ایروینگ، هنری کایلر بانر به فضای داستانها و موجودیت شخصیتها جنبههای واقعی تری بخشیدند و کل متن داستان را از فضای انتزاعی و تجریدی ادگار آلن پو – که البته با خلاقیت و حتی نبوغ تحسین انگیزی نوشته شده بودند – دور ساختند. از شاخصترین کوتاه نویس های دوره اولیه جهان میتوان از رودریادر کیپلینگ در انگلستان و گی دوموپاسان در فرانسه و گوگول و تورگنیف و چخوف در روسیه نام برد. بعدها شروود آندرسن اعتلای بیشتری به داستان کوتاه بخشید و به آن خصلتی مدرنیستی داد. اختلاف او یعنی فاکنر و همینگوی در دو عرصه ذهن گرایی و رفتارگرایی داستان کوتاههایی نوشتند که بر چندین نسل از نویسندگان جهان تاثیر زیادی گذاشتند.
در داستان کوتاه، الگوی روانشناختی شخصیتها قبلا پی ریزی شده است، یا به اصطلاح قبلا تکوین یافته است و حال در جریان روایت، با امری بیرونی یا درونی کلنجار میرود تا در لحظهای که میتواند اوج باشد یا نباشد، دیر یا زود رویدادی بیرونی یا درونی شکل گیرد و در پی این رویداد، موقعیت جدیدی فراهم شود و شخصیت در قبال این موقعیت واکنش و درک خود را نشان دهد یا حتی با انفعال کامل – که خود متضمن یک معنا است - عکس العملی بروز دهد.
به این ترتیب برای «مدت زمان کوتاهی» یک «دریچه» محدود روی رفتار، کردار، افکار و گفتار یا به طور کلی «منش و سلوک» یا به زبان سادهتر زندگی شخصیت یا شخصیتهای معدودی باز میشود تا خواننده وضعیت او (یا آنها) را درک کند. از این دریچه محدود و برای مدت زمان کوتاه، قرار نیست خواننده شاهد «تغییر بنیادین و تحول شخصیت یا شخصیتها» باشد. همان طور که گفته شد، او فقط مشاهده گر برخورد شخصیت یا شخصیت ها به موقعیت جدید خواهد بود.
یکی از نکات مهمی که شماری از نظریه پردازان ادبی روی آن تاکید ورزیده اند و من از جزئیات بحث آنها خودداری می کنم، سرعت روایت یعنی میزان کنش داستانی، دیالوگ، و حجم توصیف و نقلی است که در تعداد مشخصی از صفحات داستان کوتاه و نیمه بلند و بلند گنجانده می شود. منظور از کنش داستانی، اعمال طبیعی مانند خوردن و بلند شدن و رانندگی نیست، بلکه آن کنشی است که وجهی از شخصیت را نمود می دهد. چه بسا در خود فعل معمولی خوردن، که گاهی قهوه و پیترای آن کلی از سطرهای بعضی از داستان ها را به خود اختصاص می دهد، بتوان کنش داستانی هم گنجاند. برای نمونه شخصیت چه مهمان باشد و چه میزبان، به محض آماده شدن میز غذا، بدون تعارف به این و آن و حتی نگاه به آنها شروع کند به خوردن. ما با این کنش به خصوصیتی از او پی می بریم که ممکن بود نویسنده دیگری سه صفحه او را پشت میز نشان دهد، اما او را به ما نشناساند. در مورد دیالوگ هم همین طور. به هر حال در داستان نیمه بلند و بلند امکان دارد که نویسنده از سرعت روایت کم کند و حتی به اموری ثانوی بپردازد، اما در داستان کوتاه نمی تواند در کاربرد کلمه دست و دلبازی کند. توجه داشته باشید که سرعت روایت با لحن و ضرباهنگ اشتباه نشود.
منبع: مرور- شهروز براری صیقلانی
بازنشر توسط
فتح الله بی نیاز (تلخیص) http://raiygan98roman.blogfa.com
چگونه رمان بنویسیم ؟ مرحله به مرحله مقدماتی . روش د آموزش
به نام خالق هستی...
http://www.kafe98ketab2020.blogfa.com
روش دوم...
گام اول: نام هر فصل کتاب را بنویسید و برای محتویات هر بخش تصمیم بگیرید
با این کار همیشه میدانید داستان هر بخش به کجا ختم میشود. نوشتن دربارهی شخصیتها هم، در آغاز کار میتواند تا انتهای مسیر مفید باشد.
گام دوم: عناصر نگـاه دانلـود خوب را بشناسید
اگر میخواهید نویسندهی موفقی باشید، دربارهی انتخاب نویسندگی به عنوان یک رشتهی دانشگاهی خوب فکر کنید (مگر اینکه انتخابتان را کرده باشید و الان دانشجوی این رشته باشید)، در غیر این صورت، ادبیات را انتخاب کنید. پیش از نوشتن، باید یاد بگیرید چگونه با روشنبینی و نگاه منتقدانه بخوانید. ساختار جمله، تمایز شخصیتها، شکلگیری طرح داستانی (پیرنگ) و پرداخت شخصیتها زمانی به درستی انجام میشود که منتقدانه خواندن را پیش از نوشتن، آموخته باشید.
صحنه: صحنه از عناصر داستانی است که شامل زمان، مکان و شرایطی میشود که داستان در آن اتفاق میافتد. البته، شما به توصیف کامل صحنه نیاز ندارید. شما نیز مانند یک نقاش، اثری را خلق میکنید که در ذهن هر خواننده، تصویری متفاوت از خود به جا میگذارد.برای نمونه: ماریا از شیب تند اطراف قصر پایین رفت. هنوز دور نشده بود که یکی از پیشخدمتهای پدرش جلوی او را گرفت و گفت: �شاه فردیناند میخواهد شما را ببیند�. این قسمت کوتاه، گویای آن است که ماریا احتمالا دختر جوانی است که در یک قصر زندگی میکند. این به خواننده سرنخی میدهد که شاید داستان در قرون وسطی اتفاق میافتد. ماریا نیز یک نام لاتین است که میتواند گویای محل زندگی او باشد و �شاه فردیناند� هم که یک سرنخ درست و حسابی است! در واقع، همسر شاه فردیناند، ایزابلای یکم کاستیا، سفرهای اکتشافی کریستف کلمب به دنیای جدید را در سال ۱۴۹۲ بعد از میلاد، تأیید و حمایت کرد، بنابراین داستان حول و حوش همان دوران اتفاق میافتد.شخصیتها: هر داستانی شخصیتهای اصلی و فرعی دارد. مهم است که شخصیتهای داستان شما جذاب باشند و به درستی معرفی شوند. معرفی صحنه و شخصیتها، مقدمهچینی نام دارد.کتابها انواع مختلفی از شخصیتها را شامل میشوند. قهرمان اصلی (پروتاگونیست) معمولا شخصیت اصلی و کسی است که داستان، او را دنبال میکند. برای هر شخصیت اصلی، معمولا یک ضدقهرمان(آنتاگونیست) وجود دارد، شخصیتی که برای پیشبرد داستان، کشمکش و بحران ایجاد میکند. معمولا شخصیتهای منفی در کتابها ضد قهرمانها هستند، اما همیشه اینطور نیست.به یاد داشته باشید: شخصیت منفی، شاید از دید یک خواننده، ضدقهرمان و از دید خوانندهی دیگر، قهرمان اصلی باشد. صرفنظر از نقشهایی که آنها بازی میکنند، این نوع شخصیتها در موفقیت داستان، مهم هستند.کشمکش: چالش بزرگی است که یک شخصیت با آن روبهرو میشود و این کشمکش، معمولا دلیل وجود داستان است.شاید از ماریا، دختر پادشاه، خواستهاند تا تصمیم بگیرد که به کریستف کلمب اجازهی استفاده از کشتیها و ملوانان اسپانیایی را برای اکتشافاتش بدهد. ممکن است ماریا در باقی داستان با این مشکل روبهرو باشد.اوج داستان: نقطهای که در آن جدیترین چالش داستان اتفاق میافتد و جایی که نفس خواننده در سـ*ـینه حبس میشود.شاید ماریا تصمیم بگیرد به کریستف کلمب اجازه ندهد از پول اسپانیا برای اکتشافاتش استفاده کند و کلمب از ماریا خواهش کند امکان سفر را برای او فراهم کند تا کلمب هم هر کاری که او میگوید انجام دهد تا این شانس را از دست ندهد. اینجا جایی است که ماریا باید تصمیم سختی بگیرد، تصمیمی که نتیجهی کل داستان را مشخص میکند.نتیجه: نقطهی اوج داستان را پشت سر گذاشتهایم، مشکل حل شده است و دیگر ابهامی وجود ندارد. توجه: اگر میخواهید رمان شما دنبالهدار باشد، حداقل یک یا دو نکتهی مبهم باقی بگذارید.برای مثال، ماریا تصمیم میگیرد به آرزوهای کلمب احترام بگذارد و به او اجازهی رفتن بدهد و پدرش را قانع کند که خودش هم کلمب را در این سفر همراهی کند. اغلب برای خوانندگان جالب است با پایانی مواجه شوند که انتظارش را نداشتهاند، پس سعی کنید همیشه پایان داستان شما قابل پیشبینی نباشد.جزئیات: یکی از مهمترین بخشهایی است که در نوشتن یک کتاب باید به آن پرداخت. به جای اینکه فقط بگویید: �آسمان آبی بود�، به درجهی رنگ آبی آسمان اشاره کنید. مثلا بگویید: �آسمان به رنگ آبی نیلگون روشن بود�. با این جزئيات، سطح گیرایی داستان را بالا میبرید. اما در این کار زیادهروی نکنید. نمونهی استفادهی نادرست از جزئيات را ببینید: �آسمان به رنگ آبی نیلگون روشن بود که جلوهی خاصی به رنگ خاکستری تیرهی ماسههایی میداد که بسترشان از برخورد موجهای کفآلود و کبودفام آغشته به آهک، مملو از حبابهای آب بود.�شاخ و برگ دادن بیش از حد گویای این است که شما برای نوشتن داستان، احتمالا خودتان را به آب و آتش میزنید. از زبان توصیفی استفاده کنید، اما ماهرانه عمل کنید و در داستان خود، از لحن شاعرانه بجا استفاده کنید.
گام سوم: طرح داستان خود را بنویسید
این کار به منزلهی نقطهی آغاز شما در تثبیت داستان خواهد بود. نیازی به نوشتن هیچ چیز خیالی نیست، فقط یک ایدهی کلی از داستان بنویسید. در نیمهی کتاب، به طرح اصلی داستان که نوشتهاید، رجوع کنید. شاید تعجب کنید اگر ببینید برداشت شما از کتاب، در فرایند نوشتن تغییر کرده باشد. میتوانید کتاب را به گونهای تغییر دهید که با طرح اولیهی داستان مطابقت کند یا میتوانید طرح اولیهی داستان را پاره کنید و داستان را تا هر کجا که پیش بـردهاید، ادامه دهید. حتی میتوانید طرح اولیه را با طرح متفاوت کنونی ترکیب کنید. انتخاب با شماست. یادتان باشد این کتاب شما است.
گام چهارم ؛ نوشتن را فارغ از بهانه آغاز کنید .
گام چهارم: نوشتن را آغاز کنید
این بهترین بخش کار است. اگر با شروع کار مشکل دارید، به سراغ کشمکش داستان بروید و از آنجا شروع کنید. هر زمان نوشتن برایتان عادی شد و احساس راحتی کردید، توصیفات صحنه را به داستان اضافه کنید. احتمال دارد چیزهای زیادی را در داستان تغییر دهید، زیرا بهترین ویژگی نوشتن کتاب این است که میتوانید به تخیلتان پر و بال بدهید. تنها چیزی که باید به خاطر داشته باشید این است که این فرایند باید برای شما لـ*ـذتبخش باشد، در غیر این صورت، شاید کتاب شما عاقبت سر از یک سطل زبالهی قدیمی زنگ زده درآورد.
- گام پنجم گام پنجم . گا گام پنجم. در آموزش گام به گام نویسندگی خلاق
- جم:: یادتان باشد از دفتر یادداشت فقط برای برنامهریزی استفاده کنید!
بهترین کار این است که داستانتان را تایپ کنید تا بتوانید نسخههای متعددی از آن را تهیه کنید، اشتباهات را به راحتی پاک کنید باز نشر توسط بانوی ایرانی http://raiygan98roman.blogfa.comیاحق...
Reactions: بانوی ایرانی, PrAiSe, zahra.kh and shahrooz barari seyghalani .
(شهروزبراری صیقلانی) نویسنده و مدرس دانشگاه گیلان کلانشهر رشت'
درآمد مالی نویسندگی چقدر است؟
گزارش خبری با لایه افزایی و افکت مستند نما
از #شهروز براری صیقلانی
><هنرکده سروش
@هنرهای نوشتاری
سهم نویسنده ایرانی از بازار
از گروه فرهنگ و هنر، نگارستان هُژبر _ زیرمجموعه نهاد ریاست جمهوری ،برآن شدیم که گزارشی جامع و میدانی از حال و روز نویسندگان فرهیخته و مستقل کشورمان تهیه کنیم . با رعایت اصول حرفه ای و دریافت مجوزهای لازم از سازمان حراست و بازرسی کل کشور ، لیست ثبت شده ای از میزان فروش آثار ادبی و آثار نوشتاری علمی از جمله مقالات ،پژوهشنامه ، کتب کمک آموزشی بدست آوردیم ، در مرحله ای بالاتر و با مشورت و پیشنهاد اهالی فرهنگ و هنر ، برای کشف میزان متوسط کسب درآمد یک نویسنده ی مستقل ، به اداره ی مالیات بر درآمد مراجعه کرده که عاقبت به دفتر ثبت اسناد طبقه بندی شده ی دولتی زیرنظر وزارت کار ارجاع داده شدیم و لیست جامع و ثبتی از قراردادهای ناشرین ، انتشارات دولتی ، نیمه دولتی ، خصوصی با نویسندگان متفرقه ی داخلی ، که مبلغ تعیینی آنان بر مبنای ریال ثبت گردیده است بدست آوردیم . در این برگه ی کاغذی و کم رنگ اسامی بسیار زیادی ستون وار به صف ایستاده بودند که مقابل هر کدامشان یک عدد یک رقمی بود ، در میانه ی این ستون ، اکثرا جلوی نام هر نویسنده عددی حدود 8تا 5 بچشم میامد که بمفهوم فروش هشت اثر در شش ماهه ی دوم امسال بود. کمی پایینتر اعداد به 2یا 4اثر میرسید ، اما بالای لیست و برای شش نویسنده ی صدر نشین ، اعداد از یک رقمی به دو رقمی متغیر بود ، و اختلاف های مابین اعداد در رتبه های نخستین حیرت آور و دور از باور بود . مثال __ رتبه ی چهارم لیست متعلق به خانم الف پ بود با 14اثر فروخته شده و رتبه ی اول متعلق به خانم سین جیم با 28اثر فروخته شده . سپس به میزان پرداخت مالیات بردرآمدشان توجه کردیم تا با علم بر اینکه مالیات بر درآمد هر فروش اثر پنج درصد است نسبت به کل مبلغ دریافتی این عزیزان برسیم . بطور تقریبی خانم سین جیم در شش ماهه ی ابتدایی سال جاری در آمدش صفر ریال ولی در شش ماهه ی اخیر صدو هجده میلیون ریال بوده که متوسط درآمد ماهیانه اش میشود زير دومیلیون تومان. برای کسب اطلاع از سوالاتی بی جواب همچون این پرسش که چگونه یک فرد طی شش ماه هجده داستان به ناشرین فروخته با رتبه ی او ل لیست تماس گرفتیم که ایشان تمایل به همکاری در پاسخگویی به پرسش هایمان نداشتند . ناگزیر به رتبه ی دوم در لیست رجوع کردیم ، با آمار 26اثر ثبت قرارداد شده در لیست مالیات . ایشان باتوجه به رتبه دوم از لحاظ تعداد اثار فروخته شده از دیدگاه درآمد کسب کرده بواسطه ی 26قرارداد ثبتی موفق به دریافت مبلغ بالاتری از شخص رتبه ی اول شده بودند و با اینکه حاضر به همکاری نبودند اما به نکته ی ظریفی اشاره داشتند ، آنهم اینکه معیار رتبه بندی لیست ما نباید تعداد آثار باشد بلکه باید میزان مبلغ دریافتی باشد ....
اینبار و در لیست جدید اوضاع کاملا متفاوت بود و اکثر اسامی آشنا بودند و توجه به تعداد کم آثار فروخته شده یشان طی شش ماهه ی دوم مبالغ ریالی قابل توجه ای کسب نموده و با این اعتصاب بطبع مالیات بیشتری نیز داده بودند .
آقای اورنگ شال پور رتبه ی اول لیست اما گمنام ترین نویسنده ای بود که باتوجه به کسب رتبه ی اول ، از ایشان هیچ اثری در قفسه های کتابخانه ها موجود نبود . درتوضیح این مورد ، ایشان فرمودند که گویا حق امتیاز چاپ اثرشان را با حق اسم نویسنده فروخته اند و بابت همین امر نیز بیست درصد از مبلغ تعیینی را به توافق اولیه افزوده اند.
چندروز بعد.......
مستندی از آمار و ارقام درآمدهای شش ماهه ی اخیر سال جاری (نیمه ء دوم شش1397شمسی) بدستمان رسید
تا به این لحظه که درون ساختمان فرهنگ و هنر طبقه هفتم دفتر شماره یازده نشسته ایم تا به اتفاق یکدیگر به رگهای این گزارش واژه واژه جان دهیم و پیکره اش را شکل ببخشیم ، سراپا غرق حیرتیم ک چگونه افرادی با جایگاه اجتماعی و سن و سال ما (پرسنل دفتر 11) که مثلا خیره سرمان عناوین فرهنگ و هنر را یدک میکشیم از مسائل پیچیده و متفاوت با تصور عامه ی افراد در بطن جامعه ی نویسندگان کشور بی اطلاع و ناآشنا هستیم .
با توجه به بی تجربگی و رفتار اشتباهی که از جانب بنده و همکاران خبرنگار میدانی موسسه فرهنگ و هنر در نشر سنا رویداده بود به هیچ وجه جسارت و شهامتش در وجودم یافت نمیشود تا در کمال پررویی و پوست کلفتی باز برای باردیگر از این انتشارات یاری بطلبم .
چند مدتی در حدود پنج الی شش روز میگذرد و تمام تقلا و کوشش های مستمر تیم چهار نفره ی دفتریازده برای یافتن شماره های تماس یکی از پنج شخص نویسنده ی اول در لیست سایه بی نتیجه می ماند ، همگان هنگام صحبت های غیر حضوری و تلفنی به طرز عجیبی تغییر لحن و رفتار میدهند و در کل منکر صحبت هایی که همین هفته ی قبل در دفتر انتشارات خودشان برای خانم رمضانپور بیان کرده اند میشوند .
یعنی خ رمضانپور دروغ گزارشاتش را تحویل داده تا سیاه نمایی کند؟
کم کم تمامی حرکات و رفتار های مبهم خانم رمضانپور پیش چشمم تداعی میشود ، از اضطراب های ناگهانی و بی دلیلی که موقع سرهم کردن گزارشاتش بروز میداد تا تاخیرهای بی دلیلش صبح ها ، از غیبت های پرتکرار و بی اجازه اش .... کم کم شک هایم به تردید های عمیقی تبدیل میشود و برای تحقیق بیشتر به درون اتاق کارش میروم و هر لحظه از تخیلات بدبیانانه ام یک بادکنک زاده میشود و در عالم غیب و خیالات فانتزی ام بالای سرم معلق بین زمین و هوا بلاتکلیف میماند ، کمی به یادداشت های چسبیده به در و دیوار دقت میکنم ، پوست تخمه ی ژاپنی در هر زاویه ی کوری ریخته شده ، بروی تکه کاغذی قدیمی و فرسوده جمله ای با حروف فارسی و دستخط خوش اما سبک شکسته ، نوشته شده ، گویی که مطلب مهمی باشد که اینچنین رمزگذاری شده !...
زیرا کاملا بر من عیان است که اگر آنرا جلوی آیینه گرفته و به تصویرش بنگریم آنگاه براحتی خوانا و قابل فهم خواهد شد. جرقه ای در ناخودآگاه ذهنم زده میشود _ تک تک دفعاتی که خانم رمضانپور با آیینه ی کوچک جیبی اش به سرویس بهداشتی ورود و خروج میکرد را در خیالم مرور میکنم ، چطور تاکنون متوجه ی طرز برخورد مشکوکش نشده بودم ؟!... چشمم به چهار کنج فرسوده ی دفترش دوخته میشود ، براستی یک شخص چه نیازی به این همه آیینه دارد.؟... باید از محتوای این تکه کاغذ نواری شکل و رمزی آگاه شوم ، برمیخیزم تا سمت ضلع سوم اتاق نَمور بروم که کاغذ از دستم می افتد و حین رسیدن به کف لخت اتاق در هوا چندین بار چرخ میزند و قتی خم میشوم آنرا بردارم متوجه میشوم که متن درست و صحیح نوشته شده و این من بودم که ظاهرا تا بدان لحظه کاغذ را پشت و رو نگه داشته بودم ، و چون جوهر ماژیک از سطح نازک کاغذ عبور کرده است از آنسویش نیز انعکاسش آشکار گردیده ، ولی خب باز تمام اینها فرقی در اصل ماجرا ندارد ، زیرا همچنان در نظرم معنا و مفهوم این جمله کاملا غیر معمول و عجیب است ، برویش نوشته شده : __
__ کلمه ء برو ، کُلی پرواز فو آیداست .
خب یعنی چی؟ کلمه ء برو کلی پراز فو آیداست؟ معلومه که رمزی درونش نهفته ست از شلختگی و بی نظمی اتاق کارش خوشم می آید مثل شخصیت خودش است اما از وقتی به همکارانم نسبت به من توجه ی بیشتری نشان داده و هربار پس از حضور من درون جمع عکس العمل خشک و رسمی بروز میدهد ناراحت میشوم ، حتی در کمال پررویی به من تهمت بدبینی و شکاکیت زده ، درحالیکه خودش جاسوس بوده و ما بیخبر بودیم ، ........
___در همین اندیشه ام که به یکباره بالون تَوَهُماتم که بالاسرم و درون فضای ابری تخیلاتم به پرواز در آمده را حضوری ناگهانی و ورود بی اجازه ی خانم رمضانپور به داخل دفتر پاره میکند و میترکاند ، و تازه
قیافه ی حق بجانبی هم نیز میگیرد ، با جدیت و محکم میگویم؛
• چندبار بگم قبل از ورود به دفتر درب بزنید!.. اوه اوه عجبی سوتی _ِ بدی دادم ، چونکه اینجا که اصلا دفتر من نیست ! اینجا اتاق کار اونه. ..... از نگاه تیز و شاکیه اون سریع متواری میشم ، و از ساختمان مرکزی فرهنگ و هنر میام بیرون . داخل کافه ی خیابان روبروی مجتمع زعفرانیه نشسته ام دوستم ندارم به اتفاقات اخیر فکر کنم ، ولی توجه ام به تکه کاغذ درون جیبم جلب میشود بیرونش میاورم ،دوباره سروته نگهش داشته ام ، برمیگردانمش، و مجدد از نو میخوانمش :
___ کَلَمِ بُروکلی پُر از فواید است..
اوه خدای من ...... عجب احمقی ام من. اینکه راجع به فواید سبزیجات نوشته ، حتما واسه گزارش جدید خانم رمضانپوره که پیرامون تغذیه ی اورگانیک و تاثیرش روی حافظه ست !?.
.. کمی بیشتر در افکارم بازنگری میکنم . راجع به اینکه آیا واقعا لیست سایه حقیقی هست و وجود خارجی داره؟ یا بلکه صرفا زاییده ی ذهن خانم رمضانپوره ؟!....
همچنان به تلاش های خودم در نامه نگاری های اداری و درخواست پاسخ و یا ارسال تقاضا نامه ادامه میدهم اما ظاهرا یکجای کار میلنگد از خانم کتایون قربانی تقاضا میکنم تا به نشر ارشدان در قیطریه برود و تحقیق کند که آیا چنین مطالب و روایت عجیبی از وجود لیست سایه را آنان به خانم رمضانپور گفته اند؟ اگر اینچنین است پس چرا در ارتباطات مخابراتی اعم از فکس و تلفن و پیامک منکر وجود لیست سایه میشوند ؟؟...
در نهایت آبدارچی موسسه یعنی مشت کریم به نکته ی ظریفی اشاره کرده و میگوید که اصطلاح سایه استعاره از ناپیدا ودر خفا بودن است .خب خودم زودتر نفهمیده بودم؟...
یکروز بعد
سلام، چی شد کتی (کتایون قربانی) ؟
_تایید کردش ، با خونسردی ازم یه چیزایی پرسید ...
•مثلا چی پرسیدش؟
_سوال کرد مگه مدیر دفتر 11 فرهنگ و هنر خول و چله؟
•چی؟... منظورش به رمضانپور بود یا که منظورش به خودت بود ؟
/کتایون مث همیشه و تمام لحظاتی که از گفتن حرفی خجالتش میگیره ،و یا عصبانیه ، سرش رو انداخت پایین و بشکل زمزمه هایی مبهم و طولانی پاسخ داد و همزمان ه
با تیک عصبی دگمه های مانتوی کوتاهش رو همش باز و بسته کرد و زیرلبی یواش گفت؛
_خب اینکه سوال کردن نداره ، جواب داخل پرسشش اومده بود . وقتی ک میپرسه مدیر اتاق 11 مگه خول و چله؟ خب معلومه که با مشت کریم آبدارچی نیست ، با تایپیست یعنی منم ک نیست ،با خبرنگار میدانی یعنی خانم رمضانپور هم نیست. پس حتما با مدیره یعنی شما خب....
•این حرفو کی زد ؟ دکتر شهاب ؟
هر دو تاشون. البته اقای بیک زاده هم گفتش که چطور یه فرد که جایگاه سازمانی و پُستِ مدیریتی داره اینقدر هالو و کم شعوره که انتظار داره واسه نویسندگان در سایه ، لیست ثبتی توی وزارت کار وجود داشته باشه !.. یا که مثلا یه نویسنده ی تراز اول از نوع سایه وار بخواد فروش غیرقانونی و و پشت دست فراصنفی اثرش رو ثبت رسمی کنه. مگه شما توی این مملکت زندگی نمیکنید؟ مگه نمیدونید خرید و فروش هر اثر ادبی چطوریه؟ خب اگه قرار باشه نام خالق حقیقی هر اثر به نام نویسنده اش ثبت بشه که اون شخص معروف میشه
_خب بشه ، چه ایرادی داره ؟
[]آخه یه نویسنده ی سایه ، لبریز از دغدغه های متفاوت تر از اینه که بخواد اولویت هاش ژست نویسندگی و کسب شهرت باشه . آدم معروف که وقتش رو نداره ، انگیزه و نبوغ آش رو حتی اگر هم داشته باشه باز براش بصرفه تر در میاد ک از یه سایه ی توانمند و بی ادعا یه اثر ناب و قوی رو به مفت خریداری کنه
@@@@@@@@@@@shahrooz66barari@gmail,
_ شنبه ی جدیدی رسیدو من شخصا راهی نشر راشدان شدم . ، آقای بیکزاده لحظه ی سلام و علیک بطور وسواسگونه ای ساسبند رو بروی شانه ی پیراهنشون تنظیم میکنند ، و یا مابین فاصله هر گفتو شنود با انگشت اشاره شون ابروهای پرپشت مردانه شون رو به بالا هول و حالت میدند و گاه اب دهانی به انگشت اشاره اش میزند و تیکه ی مثلثی شکل ریش باقیمانده زیره لبش را تَر میکند
_سلامون عالیکم ، وقت بخیر دکتر شهاب تشریف دارند ؟
• نخیر ، یعنی بله . اما در جلسه هستند
_ من از موسسه ی فرهنگ و هنر هژبر خدمت میرسم ، در راستای تهیه گزارش جامع پیرامون درآمد نویسندگی در ایران اسلامی.
•امرتون رو بفرمایید
_ والا عرضم به حضورتون برای من کمی سوء تفاهم شده ، من با نویسنده های معروفی که همگی میشناسیم تماس گرفتم و در مورد در آمدشون صحبت کردم و پرسیدم که آثار خودتون مث رمان یا داستان کوتاه رو چند قیمت میفروشید ؟ اما در مقابل سوالم ، پوزخند تلخی میزدند و فرمودند ؛ (ما که اثر خودمون رو نمیفروشیم بلکه اثار رو میخریم و روانه ی مسیر دریافت مجوز های لازم میکنیم ، سپس هم چاپخانه ، و نشر و قسمت پخش و توزیع کتابها که سرانجام به قفسه های کتابفروشی ها میرسد و به مخاطب عرضه میشود). آقای بیکزاده من از حرفاش گیج شدم
• دقیقا کجای ماجرا براتون مجهوله؟
_اینکه من به معروف ترین نویسندگان این مرز و بوم تماس گرفته و ازشون راجع به در آمد نویسندگی در ایران پرسیدم ولی اونا در کمال تعجب ازم سوالی در پاسخ سوالم پرسیدند و گفتند که خب چرا پس با من تماس گرفتید؟ باید با نویسنده ی اثارم تماس بگیرید!... من پرسیدم مگه شما خودتون خانم جیم الف نیستید؟ گفتند که بله خودمم. بعد گفتم مگه شما نویسنده ی آثار خودتون نیستید؟ ایشون با بی ادبی چند جمله ی توهین آمیز گفتند به بنده و خندیدند قطع کردند ...
• خب اگر در آمد نویسندگی رو میخواید جویا بشید باید با یه نویسنده ی سایه صحبت کنید، پس چرا رفتید به شماره ی تماس اسامی روی جلد کتب تماس گرفتید؟
،_بسیار خب ، ممکنه به من بفرمایید این نویسندگان در کدوم موسسه ،دانشکده ، سازمان و یا نهاد ادبیاتی تشریف دارند تا بنده برم باهاشون مصاحبه کنم؟
• ظاهرا شما در کل توجیح نیستید ، یه نویسنده ی حقیقی که تا خرخره گرفتار دغدغه های زندگیشه و اصلا سطح اجتماعی و جایگاه شخصیتیش بطوری متفاوت از اسامی روی جلده.
_ میشه بیشتر توضیح بدید من نمیفهمم اینا چه ربطی به مسئله داره؟
_در کل یه نویسنده ی تازه کار حتی اگر تمام وقت هم کار کنه ، و بخواد یه اثر ناب و متفاوت خلق کنه ، و اون رو ثبت و دریافت مجوز و ثبت رده بندی کتابخانه ملی و مجوز فیپا ، و مجوز ارشاد و عبور از ممیزی و تیغ تیز سانسور کنه اون وقت تازه بعد شش ماه پروسه ی اداری و کاغذ بازی مجبور میشه کد شابک بگیره ، حالا اینها در صورتیه که چندین مرتبه ناچارن رمان یا اثرش رو بنا ب دستور نظارت پیش از چاپ ، اداره ارشاد و ..و... تغییر و سانسور کرده ، پس برای کد شابک و مقوله ی چاپ و نشر و توزیع اثر ، به بودجه ی بالایی نیازمنده که از تواناییش خارجه ، و در نهایت با خودش میگه که تا حالاش چندین میلیون پولو سکسال وقت بابت بستن رمان و شش ماه وقت بابت دریافت مجوز و اخذ کد فیپا و ... سپری کردم ، و الان تازه رسیدم به نقطه ی هیچ و صفر مرزی ، چون هنوز هم هیچ کتابی روانه ی بازار نکردم ، و همچون افراد معمولی بشمار میروم چون اگر ادعای نویسندگی کنم بی شک از من میخواهند چند اثر ارايه دهم ، و خب زنبور بی عسل به تعبیری عالم بی عمل.... پس عزمش رو جذب میکنه تا هرطور شده 10000تا جلد بده زیر چاپ ، و به هر انتشاراتی رجوع میکنه میفهمه که باید حتی بالای بیست میلیون تومان هم از جیب هزینه کنه تا براش تیراژ بزنند و بدند اثرش رو زیر چاپ. خب همگی ناامید میشند و در نهایت حاضر میشوند که کسی بیاید و اعلام آمادگی کند و اثرش را بگیرد و چاپ و روانه ی بازار کند و در قبالش تمامی سود عاید شده را برای خودش بردارد. خب این روال تا چند سال تکرار و آثاری بنامش چاپ میشود ، اما دریغ از یک ریال درآمد، فقط میتواند پوزش را بدهد، و خب سن سال بالا میرود ، نیاز به در آمد ، و امرار معاش ، در نهایت اگر معروفیتش به مانند میم مودب پور ، فهیمه رحیمی ، دولت آبادی ، ره اعتمادی ، صادق هدایت برسد ، باز هم سهم نویسندگی هر اثر در نهایت امر ده درصد یا به ندرت 12درصد است.
خب پس هر فرد زیرکی برای گذران زندگیش و کسب در آمد ، آثارش را به هدف و نیت فروش و دریافت پول بیشتر مینویسد ، و تنها راهی که ممکن است به نویسنده بطور مثال 30 درصد برسد آن است که شرایط خریدار را قبول کند ، و اثرش را با حق اسم نویسنده واگذار کند ، یعنی خریدار اسمش را بجای نویسنده میزند ،
خب حالا شما رفته اید و به خریداران اثار تماس گرفته اید و در آمد نویسندگی شان را جویا میشوید؟ خب کمی خنده آور نیست؟..
*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*» *»*«*»*«*»*«*»*«*»ًٌٍُْ
کارگاه داستان کوتاه _هنرکدهءسروش#
*//hhtp شاهین کلانتری#
*\\hhtp شهروزبراری صیقلانی#
*»ْ*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*» *»*«*»*«*»*»ًٌٍْ
امرار معاش از راه نوشتن و ترجمه در جامعهای که شمارگان کتابهای منتشر شده آن به هزار نسخه و کمتر میرسه کاری بیش از شعبده که به معجزه شبیه هست به همین دلیل تعداد نویسندگان و مترجمانی که تنها از راه فروش کتابهایشان زندگی بگذرانند از انگشتان یک دست هم تجاوز نمیکند مگر آنان که درویشوار کنج قناعت گزیدهاند یا قارونوار بر گنج زر نشستهاند. حکایت پر آب چشم گذراندن چرخ زندگی با آب باریکه (یا به بیان بهتر رودخانه موسمی) قلم زدن به ناچار جامعه را به سمتی سوق داده که نویسندگی به مفهوم شغل در آن شکل نگیرد و بالطبع نویسنده حرفهای نیز در آن جایی نداشته باشد و همین موجب میشود خالقان آثار ادبی برای اینکه بتوانند زندگی روزمره خود را بگذرانند ناچارند پی شغلی بگردند و در بهترین حالت ممکن است که در جایی مشغول شوند که نسبتی با نوشتن دارد. چنین نویسندگانی لاجرم بخش عمدهای از روز را برای وظایفی که این شغلها بهعهده آنها میگذارند صرف میکنند و اگر شغل دوم و سوم و رسیدن به مشکلات جاری خانواده و... اجازه دهد جان بینفس خود را برای تولید آثار ادبی که توقع میرود خلاق هم باشد بهکار گیرند. بدیهی است انتظار شاهکارهای ادبی از چنین موقعیتی نه تنها غیرمنصفانه که غیرمنطقی است. با این اوصاف بد نیست بدانیم از میزان قیمت کتابی که میخریم چه میزان به نویسنده و مترجم میرسد.
سهم ناشر
هرچند به ظاهر بهطور متوسط ۵۰ درصد قیمت پشت جلد کتاب به ناشر میرسه ولی در عمل با کم کردن هزینههای تایپ، ویرایش، نسخهخوانی، طراحی جلد، چاپ، صحافی، انبارداری، حمل و نقل و هزینههای جاری دفتر نشر، مثل حقوق کارمندان و حسابدار و بررسی کتابها، در عمل کمتر از ۲۵ درصد عاید ناشر میشود که این میزان گاه در چاپ نخست کتابها (بهدلیل افزایش هزینههای اولیه مثل فیلم و زینک) کمتر نیز میشود. البته باید خواب سرمایه در زمان فروش نرفتن کتاب و انتظار برای طی شدن روند اداری نشر را هم به مشکلات آنان بیفزاییم. با توجه به این موارد به نظر میرسد داشتن موسسه نشر آنچنانکه از بیرون گود دیده میشود شغل پردرآمدی نیست مگر برای ناشرانی که خود کتابفروشی دارند و به این طریق علاوهبر سهم فروش کتاب هزینه پخش کتاب را نیز از چرخه تولید حذف میکنند.
*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*»
سهم پخش
موسسات پخش کتاب، رابط بین ناشر و کتابفروشان هستند. معمولا این موسسات کتاب را با تخفیف ۴۰ درصد از ناشر بهصورت امانی دریافت میکنند و با تخفیف ۲۰ درصد به کتابفروشیها میفروشند. از اینرو میتوان گفت سهم موسسات پخش نیز از قیمت کتاب ۲۰ درصد است ضمنا با توجه به اینکه کتابفروشان عموما پس از فروش، با چک بلندمدت سهم این موسسات را پرداخت میکنند، موسسات پخش هم سهم ناشر را عموما نقدی نمیپردازند. هزینههای شرکتهای پخش کتاب عبارت است از حقوق کارکنان و بازاریابها، حمل و نقل و انبارداری. علاوهبر اینها باید دشواری رقابت دربازار با شرکتهای پخش دیگر را نیز در نظر گرفت.
*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*»
سهم کتابفروش
کتابفروشان همانطور که گفته شد بهطور متوسط ۲۰ درصد قیمت پشت جلد را از آن خود میکنند که در مقایسه با دیگر کالاهای مصرفی این میزان، سود غیر متعارفی به نظر نمیرسد؛ بهویژه برای کتاب در جامعهای که جزو اولویتهای اصلی افراد قرار ندارد و متاع پررونقی محسوب نمیشود. از میان کتابفروشیها نیز تنها آنان که در مکانهای پر رفت و آمد شهر واقع شدهاند از درآمد نسبتا قابل قبولی برخوردارند به عنوان مثال در پایتخت، خیابان انقلاب حوالی دانشگاه تهران و خیابان کریمخان، آن هم با سرمایههای چند میلیاردی وگر نه کتابفروشان خیابانهای فرعی به زحمت از پس مخارج خود بر میآیند. با این همه حتی صاحبان کتابفروشیهای بزرگ هم گاه وسوسه میشوند سرمایه خود را برای کاسبیهای دیگر و پربازده چون خرید و فروش مسکن هزینه کنند یا فروشگاههای عظیم خود را به بانکها کرایه دهند!
*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*»
سهم نویسندگان و مترجمان
حق تالیف یا حق ترجمه در کشورمان بر حسب نوع قرارداد با ناشر، هم از نظر نوع و هم مقدار متفاوت است. گاه مولف یا مترجم با ناشر به توافق مشیرسند که امتیاز اثر در ازای مبلغی به موسسه انتشاراتی واگذار شود. هر چند عموما نویسندگان و مترجمان بهدلیل امید داشتن به چاپهای متعدد از آثارشان، ترجیح میدهند درصدی از هر چاپ را نصیب خود کنند، در مواقعی بنا به توافق طرفین کل امتیاز واگذار میشود که بالطبع بیش از درصد یک نوبت چاپ است. عرف حق تالیف و ترجمه در کشورمان حدود ۱۰ درصد است. این میزان برای مولفان و مترجمان تازهکار کمتر و گاه تا ۵ درصد، در مواقعی کمتر از این و حتی در چاپ نخست، صفر است اما برخی نویسندگان و مترجمان صاحبنام بنا به استقبال از آثارشان و تلاشی که ناشران برای جذب آنان در رقابت با دیگر ناشران دارند تا ۱۵ درصد هم افزایش مییابد. حال باید دید با توجه به متوسط ۱۰ درصد حق تالیف و ترجمه آیا نویسندگان از این راه قادر به امرار معاش هستند؟ برای مثال اگر نویسندهای بهطور حرفهای روزانه چند ساعت از وقت خود را صرف نوشتن رمان کند و نوشتن آن با ویرایش و بازنگری حدود یک سال طول بکشد. با فرض اینکه رمان ۳۵۰ صفحهای با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه به قیمت ۲۵هزار تومان به فروش رود، با توجه به درصد نویسنده از قیمت پشت جلد کتاب، دو میلیون و ۵۰۰ هزار تومان نصیب وی میشود؛ یعنی بهطور تقریبی ماهی ۲۱۰ هزار تومان!
وضع برای مترجمان هم چندان بهتر از نویسندگان نیست. با توجه به اینکه در کشورمان در غیاب کپی رایت، مترجم از همان امتیاز مولف برخوردار است و ناشران با آنان همانند مولفان قرارداد میبندند. در صورتی که مترجم پرکار در سال دو رمان ۳۵۰ صفحهای نیز ترجمه و به ناشر بسپارد باز در ماه مبلغی معادل ۴۲۰ هزار تومان عایدش میشود. همانطور که ملاحظه میشود در کشورمان با این میزان شمارگان کتاب، با تمام تلاشی که نویسندگان و مترجمان به خرج میدهند باز درآمد ماهانه آنها یک چهارم و نصف حداقل حقوق مصوب وزارت کار است که عملا به شوخی بیشتر شبیه است تا شغل. البته در این میان برخی نکات را نباید از قلم انداخت؛ مثلا با توجه به اینکه نویسنده و مترجم را حرفهای فرض کردهایم حق بیمه ماهانه را نیز باید از مبالغ ذکر شده کسر کنیم. همچنین غیرقابل چاپ شدن برخی آثار از نظر ممیزان ارشاد یا ناشر، قسطبندی حقالتحریر و ترجمه با چکهای طویلمدت را هم باید به این مشکلات بیفزاییم. از این گذشته نباید از نظر دور داشت که نوشتن رمان حاصل عرقریزی روح و نتیجه تجربه زیستی است و نمیتوان از نویسنده توقع داشت مانند کارخانه ماشینسازی در خط تولید خود سالانه مدل جدیدی از محصول ارائه دهد.
نوشتن نیازمند سفر، مطالعه و فراغ بالی است که عملا تولید کتاب در هر سال را ممکن نمیکند. آثار مترجمی که به شتاب، سالی دو رمان ۳۵۰ صفحهای را روانه بازار میکند نیز دیدنی است. هرچند ممکن است بعضی نویسندگان و مترجمان به حال همتایان غربی خود غبطه بخورند و گمان کنند اکثر آنان از چنین مشکلاتی فارغ هستند ولی واقعیت این است اکثر آنها نیز با مسائلی مشابه دست به گریبانند با این تفاوت که برای نویسندگان مطرح و حرفهای در آن سوی آبها حداقل شمارگان ۱۰ هزار نسخه است و البته حساب کسانی که از مرزهای شهرت گذشتهاند (که البته تعدادشان اندک است) جداست. با خواندن این سطور شاید این بار که کتابی را به دست گرفتید و با دستی لرزان در جیب، نگاهی به پشت جلد آن انداختید به یاد بیاورید که نویسنده و مترجم آن با چه خون دلی و باچه مبلغ ناچیزی عصاره اندیشه و دانش خود را تقدیم شما کرده اند و با طیب خاطر از خیر اندک جیفه دنیوی بگذرید.
شین براری
پسرکی بی سایه
*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*» *»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*»
#شهروز
@پسرکی شاد و شلوغ
#امروز در من ساکته
_ زمان محو عبور
اما در من ثابته
دوئل دو ابر
هردو لجباز و سرکش
رو در روی هم
در مسیر برخورد
و خلق صاعقه
کمی سکوت °°°°°°ْْْ
_ رُمان یعنی غرق نبوغ
قصه ء این شهر شلوغ
خلق اثر محض فروش
شرم از حادثه
زخم از عاطفه
سایه یعنی جبر و فاصله ،
از سانحه تا پستوی فاجعه ...
فرق سقوط
قعره سکوت ،
سوی آسمون ،
جرقه ی نول با فازمون
نوره شدید
رعد مهیب
غرش صاعقه
بووووووم م م م م
صدای آذرخش
دل آسمونو کند
بعدشم
ریزش بارون
بوی خاک و نم
:؛:؛:؛: «ادامه مطلب ....» .؛:؛:؛:؛
®©® کلیک کنید
{اولین داستان بلندی که به نثر آهنگین _ شعر سپید نوشته شده }
[نویسنده شهروز براری صیقلانی، نام اثر؛ معشوق آواره ء رشت1396]
*»*«*»*«*»*«*»*«*»*«*»
پربازدیدترین اخبار این شماره
آژیر هشدار در بازار پول ، هر درخت ۲۰۰ کیلو پسته
سهم نویسنده ایرانی از بازار کتاب شهروز براری صیقلانی
اولین پسلرزه وام ۸ درصدی رکود تورمی در نیمهراه؟
نشانه دوم از تحرک کشوری معاملات مسکن
پربازدیدهای سایت خوان
زنده شدن جوان ۲۰ ساله در مراسم تشییع جنازهاش قیمت پراید تکان خورد _ صدور روادید برای ایرانیان را متوقف کرد قطعنامه نمایندگان کنگره آمریکا برای بازگشت به برجام
ژن خوب پیتزاخوری هم کشف شد!/ عکس مردی که زنش را به خاطر ارتباط با دیگران کشت عروس دریایی به بزرگی یک انسان/عکس توضیح تلویزیون درباره شرکت دوغی/ عک واکنش جالب کاربران به انشاالله گفتن موگرینی
۶ خرید عجیب ثروتمندان جهان ترامپ: به دنبال تغییر نظام در ایران نیستیم مخوفترین جزیره جهان را بشناسید/ عکس
بیشتر
تازه های سایت خوان
اسرائیل گنبد آهنین را میفروشد
مردی که با پرچم استقلال تشییع شد/ عکس
خوابآلودگی راننده تریلر چهار سرنشین پژو را خاکستر کرد غرق شدن جوان کاشانی در استخر ذخیره آب
گروکشی بانکها از سیلزدگان لرستان
ناوچه جنگی اسپانیا از لینکلن آمریکا جدا شدترامپ: هرگز به ترکیه اف ۳۵ نمیدهیم
توییت سخنگوی وزارت خارجه درباره برنامه موشکی ایران
تصادف مینیبوس حامل دانشآموزان دختر در نوشهر
بازگشت سروقامتان تیم ملی والیبال به ایران
دومین زمین زلزله امشب در فاریاب استان کرمان
میخواهید سرطان نگیرید، حشره بخورید
خداحافظی بیرو با راندهشده پرسپولیس/ عکس
نقطه ضعف جمهوری اسلامی از نگاه مهاجرنیا
سارق ۳۵ میلیاردی منازل به دام افتاد
قطعنامه نمایندگان کنگره آمریکا برای بازگشت به برجام
رعایت حجاب در پارک بانوان غرب الزامی شد
تکذیب فضاسازیها درباره آمادگی ایران برای مذاکره موشکی
محمد قاضی بازیکن نساجی شد
کمک ایران به نفتکش خارجی در خلیج فارس
جزییاتی درباره خسارت زلزله در کرمان
خطر بزرگی که پس از سیل خوزستان را تهدید میکند
اضافه شدن یک بازیکن دیگر به لیست مازاد پرسپولیس
دیدار منصوریان و رحمتی در دمای منفی چهل درجه
مخوفترین جزیره جهان را بشناسید/ عکس
زنده شدن جوان ۲۰ ساله در مراسم تشییع جنازهاش
سقوط مرگبار هواپیما در کانادا/ چهار نفر گم شدند
شوری آب دریاچه ارومیه نصف شد
عروس دریایی به بزرگی یک انسان/عکس
قیمت پراید تکان خورد
واکنش معمار تحریمهای آمریکا به محدودیت تردد ظریف
واکنش جالب کاربران به انشاالله گفتن موگرینی
اختلاف فاحش دستمزد داور زن المپیکی با علیرضا فغانی
مردی که زنش را به خاطر ارتباط با دیگران کشت
توضیح تلویزیون درباره شرکت دوغی/ عکس
واکنش تایمز به اعزام ناو جنگی انگلیس به خلیج فارس
جزییات جدید از پرونده جنجالی استقلال در فیفا
زیبایی، تنها ملاک انتخاب بازیگر در سینما
نقشه آقای خاص برای نیمکت سرخها/ عکس
بچه یا آقازاده شو یا فوتبالیست!/ کاریکاتور
پرتغال صدور روادید برای ایرانیان را متوقف کرد
بیتوجهی راننده به قیمت جانش تمام شد
حمله خونین یک یوزپلنگ به مرد ۳۹ ساله در بشاگرد
هدف قرار گرفتن فرودگاه سعودی با پهپاد انتحاری یمن
چاووشاوغلو: اقدامات اروپا علیه ترکیه را جدی نمیگیریم
ظریف: ما بمب اتم نمیخواهیم
اظهارنظر واهی برایان هوک درباره ایران
حمله تند مدیرعامل استقلال به کانالهای هواداری
رئیس جدید کمیسیون اروپا مشخص شد
تساوی شاگردان منصوریان و گلمحمدی
ادعای مضحک پمپئو درباره برنامه موشکی ایران
خرید تسلیحات نظامی ترکیه، صدای پنتاگون را درآورد
واکنش سعید جلیلی به سخنان وزیر بهداشت درباره مبارزه با فساد
بارزانی با نخستوزیر عراق دیدار کرد
برتری استقلال در بازی مقابل نماینده رومانی
تعمیر اساسی ساعت معروف لندن/ عکس
توضیح ربیعی درباره کاندیداتوریاش در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری
مهرداد صدیقیان با گریمهای متفاوتی که ندیدهاید/ عکس
فدراسیون فوتبال ایران یک قدم تا تعلیق فاصله دارد
ورود بیش از ۲۱ هزار زائر به عربستان
حمایت پیشکسوت پرسپولیس از تصمیمات کالدرون
جهانگیری به شمخانی تسلیت گفت
طرح چالشی جانسون برای عبور از سد پارلمان
ترامپ: به دنبال تغییر نظام در ایران نیستیم
آتش سوزی در بازار گل امام رضا تهران
کشف جسد مرد ۴۸ ساله در مریوان
کشته شدن ۲۴ نظامی افغان در حمله طالبان
دیدار دبیرکل جنبش انصارالله و گریفیتس
زلزله ۴.۵ ریشتری فاریاب را لرزاند
ضرر هنگفت رنو با خروج از ایران
آنفولانزای فوق حاد پرندگان ایران را تهدید میکند؟
درآمد و هزینه کشور در سه ماهه نخست سال
ترامپ: حتی یک استخوان نژادپرست در بدنم ندارم
کوتاهی دادگستری آمریکا در اعلام جرم یک افسر پلیس
تکتیراندازان یمنی سعودیها را از پا درآوردند
ختم رسیدگی به اتهامات ۱۴ متهم ارزی
«بازی تاج و تخت» رکورددار نامزدهای جوایز امی۲۰۱۹
۶ خرید عجیب ثروتمندان جهان
ژن خوب پیتزاخوری هم کشف شد!/ عکس
موناکو پردرآمدترین باشگاه ۵ سال اخیر
دعوت جو بایدن از ترامپ برای مسابقه شنای سوئدی
حذف یوونتوس از فهرست تیمهای بازی فیفا
تلاش روسیه برای ایجاد وحدت میان فلسطینیان
اظهارات ضد و نقیض ترزا می درباره تنشها در خلیج فارس
درگذشت جوان ۲۲ ساله بر اثر برخورد صاعقه
حمله به شهردار هافنهایم با چاقو _/انگلیس سومین کشتی جنگیاش را به خلیج فارس فرستاد
سوپر گل عادل فردوسی پور به سبک زلاتان+فیلم /_پاسخش قاطع ظریف در /_ واکنش به تهدیدهای آمریکا
اعتراض سخنگوی قوه قضائیه به اتهامزنی یک خبرنگار به ناطق+فیلم
استقلال؛ کاری که فدراسیون نتوانست را انجام داد
عبور صادرات کشور از ۱۰ میلیارد دلار در سه ماه
اینجا؛ شهر ناشناخته رقصندههای سرخ - کارگاه داستان کوتاه شهروز براری صیقلانی _/_ اگر خیلی اضطراب دارید، این ۵ روش را امتحان کنید
تصادف مرگبار یک قاچاقچی در بوشهر
ظریف: یک ساعته قادریم به قبل از کاهش تعهدات برجام بازگردیم +فیلم
واکنش شجاع خلیلزاده به اسامی لیست مازاد پرسپولیس/عکس
دیدار مقامات ارتش ترکیه و پاکستان
صحنه وحشتناک برخورد آذرخش با قایق بادبانی+فیلم
هوشیاری مالک سارق حرفهای را به دام انداخت
آیتالله جنتی: شورای نگهبان تحت تاثیر هیچ جریانی نیست
ترامپ به سراغ سرمایهگذاری چین در گوگل رفت
اردن روابط سیاسی با قطر را از سر گرفت
تبعات اظهارات جنجالی در کوپا آمریکا برای مسی
تمجید حماس از نقش موثر روسیه در خاورمیانه
بریز و بپاش وزیر فرانسوی کار دستش داد
وعده جنجالی نامزد ریاست کمیسیون اروپا برای کسب رای
مهاجم سرخپوشان به تیم اروپایی میرود/ عکس
جان باختن ۱۳ نفر بر اثر سقوط مینیبوس به دره
جزییاتی تازه از اختلاس در آتش نشانی
هشدار جدی کره شمالی به آمریکا
آمریکا خواستار بازگشت به کانال دیپلماسی با ایران شد
حامی مالی نتانیاهو: ایران باید نابود شود
دزدان دریایی، ۱۰ ملوان ترکیهای را ربودند
مخالفت نتانیاهو بخشی از طرح صلح آمریکا در خاورمیانه
بیشتر
اخبار داغ بورسی
نقشه نیمروز بورس سهشنبه (25 تیر)
دیدهبان بورس سهشنبه (25 تیر)
از واقعیت تا خیالبافی در «دی»/ مقایسه سرعت زیاندهی با سرعت رشد قیمت
ترینهای فرابورس سهشنبه (25 تیر)
ترینهای بورس سهشنبه (25 تیر)
بیشتر
آن ج
تعریف داستان کوتاه و بلند و نیمه بلند چیست؟
. داستان کوتاه. توجه توجه این مطالب بازنشر از مدرس اقای شاهین کلانتری بهترین استاد حال حاضر وطن است.
داستان کوتاه، روایت نسبتا کوتاهی است که در آن گروه محدودی از شخصیتها در یک صحنه منفرد مشارکت دارند و با وحدت عمل و نشان دادن برشی از زندگی واقعی یا ذهنی در مجموع تاثیر واحدی را القا میکنند. از نظر کمی، داستان کوتاه روایتی است کوتاهتر از رمان با کمتر از ۱۰ هزار کلمه که حوادث و اشخاص آن محدودند و برخلاف رمان که ممکن است تاثیرات متعددی بر خواننده بگذارد، تاثیر واحدی را القا میکند؛ بنابراین داستان کوتاه افشرده و خلاصه رمان نیست، بلکه ماهیت و ساختمان آن متفاوت است.
در داستان کوتاه از واقعه صحبت میشود؛ بدین معنی که اغلب داستانهای کوتاه دارای یک واقعه بزرگ مرکزی است که حوادث و وقایع دیگر برای تکمیل و مستدل جلوه دادن آن آورده میشو
در داستان کوتاه یک نفر در مرکز ماجرا است که قهرمان داستان یا شخصیت اصلی است و معمولا یک نفر یا دو نفر به عنوان شخصیتهای فرعی در کنار او برای پیشبرد حادثه داستان قرار میگیرند.
داستان کوتاه شکل هنری تازهای است که پیشینه آن به سال ۱۳۰۰ شمسی برمیگردد؛ یعنی زمانی که محمدعلی جمالزاده نخستین مجموعه داستان خود « یکی بود یکی نبود » را به چاپ سپرد. صادق هدایت یکی دیگر از داستاننویسان کوتاه است که داستاننویسی با او به راه درست و اصیل خود میافتد.
2__داستان بلند
داستان بلند به داستانهایی اطلاق میشود که خصوصیات رمان و داستان کوتاه را هر دو در خود داشته باشد. در این نوع داستانها شخصیتهای فرعی وجود دارند که خواننده را همیشه به سوی شخصیتهای اصلی هدایت میکنند. نویسنده در داستانهای بلند ابتدا باید شخصیتهای اصلی داستان را انتخاب نماید و بر اساس معنایی که باید از آنها القا شود، شخصیتهای فرعی را نیز وارد داستان کند و در شعاع حرکت این اشخاص قرار دهد.
حداقل حجم داستانهای بلند کمتر از نصف حجم رمانها است، (رمانها معمولا کمتر از یکصد صفحه نیستند). داستانهای بلند پایبند یک ماجرا هستند و این کشدار بودن ماجرا ممکن است از حوصله خواننده خارج باشد.
با توجه به اینکه ایجاز در داستانهای بلند کمرنگ است و خود داستان هم در تمرکز یک ماجرا است، نوشتن آن نسبت به رمان کار راحتتری است.
صادق هدایت، لئون تولستوی و ارنست همینگوی از معروفترین نویسندگان داستانهای بلند هستند.
3__ رمان
اصطلاح رمان از زبان فرانسوی وارد زبان فارسی شده و در ادبیات داستانی ایران، قالب ادبی مدرنی به شمار میرود.
رمان در اصطلاح، روایتی است نسبتا طولانی که شخصیتها و حضورشان را در سازمانبندی مرتبی از وقایع و صحنهها تصویر میکند. در واقع برای طول هر رمان اندازهای مشخص نشده است. نویسنده در رمان به شرح و نقلی از حوادث زندگی میپردازد که در برگیرنده عواملی چون کشمکش، شخصیت، عمل داستانی، صحنه، پیرنگ و درونمایه است.
رمان با دن کیشوت اثر سروانتس نویسنده و شاعر اسپانیایی در خلال سال های ۱۶۰۵ تا ۱۶۱۵ تولد یافته است.
رمان فارسی نسبت به این نوع ادبیات داستانی در غرب، پدیدهای نوظهور است.
اگرچه رمان فارسی بیشتر سرگذشت خود را در گرایشهای عوامپسند ریسمان تاریخی که به تقلید از ترجمههای غربی نوشته میشد، طی کرده است اما ظهور حقیقی رمان در زبان فارسی تحت تاثیر دو جریان رخ داد؛ اول کاربرد زبان ساده در نثر توسط علیاکبر دهخدا و دوم با محمدعلی جمالزاده که با استفاده از زبان مردمی و محاورهای، رمان را به ابزاری فعال، زنده و کارآمد در عرصه داستاننویسی معاصر ایران بدل کرد.
بنابراین رمان ایرانی قدمتی حدود صد ساله دارد و اولین رمانهای ایران در آخرین سالهای قرن گذشته و اولین سالهای قرن حاضر نوشته شدهاند.توجه توجه ،
این مطلب از وبلاگ اقای شاهین کلانتری
از بهترین رمانهای ادبیات فارسی میتوان اثر مدیر مدرسه جلال آل احhttp://http://www.kafe98ketab2020.blogfa.comمد و سووشون سیمین دانشور را نام برد.
چگونه کتاب بنویسیم ؟
آموزش نویسندگی خلاق بشکل حرفه ای
چگونه حرفه ای بنویسیم ؟
(شین براری صیقلانی)
http://raiygan98roman.blogfa.com
دوستان پس از مدتی از آغاز نوشتن و یدگیری سطح مقدماتی و نوشتن چندین اثر کوتاه و بلند به خودتان و تفاوت های برتر با عامه ی مردم ، مغرور نشوید بلکه واقع بین باشید ، نقدپذیر باشید ، و بدانید که شما تا نویسنده شدن راه درازی در پیش دارید ، شما باید به پیرنگ و اصول اصلی نویسندگی پایبند باشید ، گاه شاید بتوان ساختارشکن بود اما قبلش باید تکیه بر جای بزرگان زد. پس اسباب بزرگی را خودتان گام به گام فراهم کنید. نوشتن ، ثبت ، مجوز ، چاپ ، نشر ، توزیع اولین اثرتان را برایتان مختصر شرح میدهم. شهروزبراری صیقلانی مدرس ارشد سازمان آموزش عالی کشور. ، بازنشر دخترآبی girlblu@yahoo .
راه و چاه نوشتن کتاب ، چند قدم تا نویسندگی
اگر عاشق دنیای نویسندگی هستید و در ذهن داستان های بسیاری ساخته اید پس دست به کار شوید ؛ برای چه ؟ خوب معلوم است نویسندگی و نوشتن کتاب ، چطور؟ به سادگی و با دنبال کردن قوانین و اصول صحیحی که شما را به نویسندگی نزدیک و نزدیک تر می سازد قوانینی که 10 مورد اصلی و مهم آن را از ابتدا تا انتها در این بخش از نمناک و باز نشر شهروز براری صیقلانی مدرس رسمی سازمان آموزش عالی کشور _گفته ایم.
در کل ده مرحله برای نوشتن کتاب وجود دارد
گام اول:هدف خود را تعیین کنید:
آیا شما یک کتاب را برای سرگرمی نوشتید؟ برای ترویج کسب و کار ؟ برای ایجاد اعتبار ؟ در مورد هدف نهایی این کتاب که می خواهید بنویسید فکر کنید این، به شما کمک خواهد کرد که داستان بنویسید یا خیر.در حال حاضر اهداف خود را در رابطه با درآمد میلیونی نسنجید.این کتاب اول را به عنوان یک آزمایش و راهی برای یادگیری بیشتر در مورد این روند مشاهده کنید اما حتی اگر این یک آزمایش است، در نظر داشته باشید که شما می خواهید بهترین کتاب را بنویسید.
برای نوشتن کتاب چه باید کرد؟
مرحله دوم:تعریف موضوع:
هنگامی که در هدف خود روشن هستید، شروع به تفکر در مورد موضوع کتاب کنید. اگر یک کتاب غیر داستانی نوشتید، به نوع ارتباط آن با خوانندگان فکر کنید. به عمق موضوع بپردازید و سطحی از آن رد نشوید این، به شما اجازه می دهد اطلاعات بیشتری به اشتراک بگذارید و به شما امکان می دهد تا کتاب های اضافی مرتبط با موضوع را بنویسید.اگر یک کتاب تخیلی می نویسید ، داستان و شخصیت های خود را در یک روایت خاص نشان دهید ؛ اگر بخشی از تاریخ است، داستان های تاریخی را که در دوره مورد نظر شما است را بیان کنید. مطمئنا لازم نیست این کار را انجام دهید، اما این به شما کمک می کند که ایده های مختلفی در مورد یک رمان بالقوه داشته باشید.
مرحله سوم:یک طرح کلی ایجاد کنید:
هنگامی که ایده ی موضوع خود را شکل داده اید، شروع به توصیف فصل ها و یا قسمت های کتاب خود کنید، سعی کنید ابتدا به انتهای کتاب فکر کنید.
میخواهید خواننده در آخر کتاب با چه چیزی رو به رو شود؟
چگونه می خواهید داستان به قله برسد؟
هنگامی که شما یک ایده کلی درباره نحوه پایان دادن به کتاب خود دارید، طرح کلی را به سوی آن هدف حرکت میدهید اگر شما نوشته های غیر داستانی دارید، ممکن است بخشهایی را حذف کنید، تا خوانندگان راحت تر مطالب را درک کنند. هر فصل ممکن است یک درس فردی باشد ، که همه منجر به یک نقطه نهایی یا پیام نهایی شوند. این ،به نظر شما بستگی دارد که کتاب خود را با نقل قول ها، داستان ها و امثال جذاب تر کنید ؛ کتاب علمی باید دارای یک چهارچوب کلی باشد به عنوان مثال، اگر یک کتاب در مورد مدیتیشن نوشته اید، طرح کتاب ممکن است چیزی شبیه به این باشد که به آن طرح اسکلتی میگویند:
معرفی:
درباره کتاب:
فصل 1:مدیتیشن چیست؟
تاریخ مدیتیشن
انواع مدیتیشن
مدیتیشن و ذهنیت
فصل 2:شروع تمرینات
یادگیری نفس کشیدن
چگونه نشستن
ذهن میمون
ممکن است سبک دیگری از طرح وجود داشته باشد ،که برای شما خوب است، اما سبک اسکلتی، سبکی ساده و ایده عال است.چهارچوب یک داستان تخیلی کمی متفاوت است، زیرا شما در حال ایجاد روایت هستید باید در ذهن خود تمام اتفاقات را تخیل کنید، که زمان زیادی صرف آن میشود.
از تمام تخیلات خود نت برداری کنید سپس به عقب برگردید و خطوط خود را به صورت دقیق تر گسترش دهید. طرح اولیه شما ابتدا شامل تصمیم گیری در خصوص شخصیت ها و نقش هایی است که در داستان شما بازی می کنند. هنگامی که شما یک ایده کلی از شخصیت های اصلی دارید، می توانید از یک طرح اسکلتی برای داستان استفاده کنید، یا می توانید یک خلاصه کوتاه از داستان بنویسید، و سپس تعیین کنید که چگونه داستان را به فصل تقسیم کنید.
چگونه کتاب بنویسیم
مرحله چهارم:تعیین نحوه نوشتن:
معمولا کتاب ها را با استفاده از نرم افزار Word و همچنین نرم افزار Skrivener مینویسند ؛ با این دو برنامه به راحتی متن را ویرایش و تغییر دهید همچنین، شما در نهایت می خواهید نسخه ی خود را به صورت ویرایش و قالب بندی ارسال کنید، و اگر بتوانید آن را در فرمت ویرایشگر خود به راحتی ویرایش کنید، بسیار ساده تر و ارزان تر است. برخی از افراد واقعا از نوشتن در مدت زمان طولانی لذت می برند، زیرا خلاقیت را تحریک می کند و شما را مجبور می کند بیشتر بنویسید. اگر تصمیم به انجام این کار دارید، احتمالا مجبورید به عقب برگردید و همه چیز را بر روی کامپیوتر خود تایپ کنید.
مرحله پنج:تنظیم برنامه نوشتاری و اهداف روزانه:
این مهمترین بخش از نوشتن کتاب شماست ، شما نمیتوانید تنها زمانی بنویسید که الهام گرفته اید یا انگیزه دارید. شما باید یک عادت نوشتن روزانه (یا 5 روز هفته)را ایجاد کنید ، سعی کنید هر روز در حد چند کلمه بنویسید . نوشتن را به یک عادت روزانه تبدیل کنید، مثل مسواک زدن.
با یک هدف کوچک شروع کنید و 200 کلمه در هر روز برای هفته اول بنویسید سپس تعداد کلمات را افزایش دهید، تا به 1000-1500 کلمه در روز برسید . اگر شما یک رمان 80،000 کلمه نوشتید، 80-90 روز طول می کشد ،اگر هر روز 1000 کلمه بنویسید. اگر شما یک کتاب 30،000 کلمه ای غیر داستانی را می نویسید، می توانید آن را در بیش از یک ماه انجام دهید.
برنامه نوشتاری خود را تنظیم کنید
مرحله ششم:محیط و فضای مناسب را ایجاد کنید؛
یک نقطه در منزل خود پیدا کنید که احساس می کنید مکان خوبی برای نوشتن است ، شاید دفتر شما، و یا میز غذاخوری شما باشد. هر چیزی را که لازم دارید، از قبل تهیه کنید ، آیا به موسیقی نیاز دارید؟ اگر چنین است، چه نوع؟ آیا شما یک شمع میخواهید؟ یک فنجان چای یا قهوه؟ آیا شما نیاز به نزدیک شدن به یک پنجره دارید؟ تمام این نیازها انگیزه شما را تقویت خواهند کرد.
گام هفتم:بنویس، انتقاد نکن:
همانطور که در حال نوشتن هستید، سعی نکنید کار خود را به طور مداوم بررسی و نقد کنید فقط بنویسید. این عادت نوشتن سازگار بسیار مهم است. شما همیشه می توانید کتاب را مطالعه و ویرایش کنید. هر کسی که می نویسد، بهترین منتقد خود است، آمادگی داشته باشید، تا به این موضوع فکر کنید که قسمت هایی از کتاب شما بی معنی است و نیاز به تغییر و ویرایش دارد. یک پیش نویس داشته باشید و در صورت لزوم مطالب را تغییر دهید.
مکان خوبی برای نوشتن خود انتخاب کنید
گام هشتم:بازنویسی :
پس از پایان کتاب، چند روز یا چند هفته آن را کنار بگذارید ، شما در هنگام نوشتن خیلی به این پروژه نزدیک بوده اید، باید فاصله ای را ایجاد کنید. سپس به عقب برگردید و دوباره تمام کتاب را بخوانید، اشتباهات را اصلاح کنید، بخش های مجدد را بازنویسی کنید، بخش هایی را حذف کنید، و آن را تسریع کنید. کلمات و عباراتی را که برای داستان ضروری نیست را خارج کنید ؛ چند بار این فرایند را انجام دهید تا اینکه در مورد آنچه که نوشته اید، احساس خوبی داشته باشید اما در روند ویرایش گیر نکنید. هنگامی که چند بار شاهکار خود را مرور میکنید، باید آنرا به یک متن حرفه ای تبدیل کنید.
گام نهم:یک ویرایشگر حرفه ای پیدا کنید:
حتی نویسندگان با تجربه، از ویرایشگر حرفه ای استفاده می کنند. شما نمی خواهید یک کتاب پر از اختلافات، اشتباهات دستوری داشته باشید، همچنین می خواهید مطمئن شوید که کتاب به درستی جریان دارد و استفاده از کلمات درست است. یک ویرایشگر خوب قبل از انتشار کتاب را اصلاح می کند ؛ ویرایشگر حقایق را بررسی و عنوان ها، آمار، داده ها در نمودارها و نوشته های پانویس را تایید می کند.
در ویرایش کتاب خود کوتاهی نکنید بله، شما باید به یک ویرایشگر خوب پول پرداخت کنید، اما می خواهید مطمئن شوید که یک کار حرفه ای انجام داده اید. اگر کتاب شما با اشتباهات و ناسازگاری ها پر شده باشد، مردم آن را نمی خرند همچنین، اعتبار خود را به عنوان یک نویسنده لکه دار خواهید
قدم آخر دهم.
کتاب فوق العاده خود را در کامپیوتر ذخیره نکنید و آن را چاپ کنید ؛ شاید پرفروش ترین کتاب سال نباشد، اما ایرادی ندارد. با هر کتابی که می نویسید و منتشر می کنید، بیشتر یاد خواهید گرفت و تبدیل به یک نویسنده بهتر خواهید شد. هر کس باید در ابتدا یک مبتدی باشد، اما هر چه بیشتر بنویسید، بیشتر متخصص خواهید شد.




از آقای شهروز براری صیقلانی شاهین کلانتری سپاسگذارم که اجازه ی استفاده از محتوای آموزشی جلسات هفتگی آموزش نویسندگی خلاق رو به بنده دادند .